اسم ( noun )
• (1) تعریف: a set of clothes consisting of a jacket and trousers or a skirt, usu. made of the same material and color.
- Since he started working for the bank, he has to wear a suit every day.
[ترجمه منا جهانبخشی] از آنجاییکه او در بانک مشغول به کار شده است، باید هر روز یک کت و شلوار بپوشد.
[ترجمه محمد م] از وقتی که او کارش برای بانک را شروع کرد، مجبور است که هر روز کت و شلوار به تن کند .
[ترجمه helia.a] از وقتی که دارد. در بانک کار میکند باید هر روز یک کت و شلوار بپوشد
[ترجمه Parsa1386] از زمانیکه کارش را در بانک آغاز کرد، باید هرروز یک دست کت و شلوار بپوشد.
[ترجمه موسی] از زمانی که کار برای این بانک را شروع کرده است ، مجبور است هر روز یک کت و شلوار بپوشد.
[ترجمه ترگمان] از زمانی که شروع به کار برای بانک کرده است، باید هر روز کت و شلوار بپوشد
[ترجمه گوگل] از آنجایی که او شروع به کار در بانک کرده است، هر روز باید لباسش را بپوشد
• (2) تعریف: a similarly matched set of less formal clothing.
• مترادف: ensemble, outfit
• (3) تعریف: a man's courtship of a woman.
• مترادف: courtship, wooing
- She showed no interest in marriage, and eventually he gave up his suit.
[ترجمه ترگمان] او هیچ علاقه ای به ازدواج نشان نداد، و سرانجام کت و شلوارش را بالا کشید
[ترجمه گوگل] او هیچ علاقه ای به ازدواج نشان نداد، و در نهایت قولش را داد
• (4) تعریف: in law, the act or process of bringing an action in court.
• مترادف: action, case, lawsuit, litigation
• مشابه: proceeding
- Several consumers who had been injured filed suit against the company.
[ترجمه ترگمان] چندین تن از مصرف کنندگان که در این شرکت مجروح شده بودند
[ترجمه گوگل] چندین مصرف کننده که در برابر این شرکت مجروح شده اند
• (5) تعریف: all the playing cards of a single kind in a deck of cards. In games such as poker or bridge, the suits are clubs, diamonds, hearts, and spades.
- In poker, if you have five cards of the same suit, you have a flush.
[ترجمه ترگمان] در پوکر، اگر پنج کارت با خال مشابه داشته باشید، شما یک فلاش دارید
[ترجمه گوگل] در پوکر، اگر شما پنج کارت از همان کت و شلوار، شما فلاش
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: suits, suiting, suited
• (1) تعریف: to be appropriate to; fit.
• مترادف: become, befit, fit
• مشابه: accord with, calculate, conform to, follow, harmonize with, match
- The somber tone of his speech suited the sad occasion.
[ترجمه ترگمان] لحن غم زده ای در سخنرانی او به این مناسبت غم انگیز مناسب بود
[ترجمه گوگل] لحن غم انگیز سخنرانی او، منجر به غم و اندوه شد
- The color yellow suits her.
[ترجمه منا جهانبخشی] رنگ زرد به او می آید.
[ترجمه ترگمان] رنگ زرد برازنده او است
[ترجمه گوگل] رنگ زرد برای او مناسب است
• (2) تعریف: to be acceptable to; satisfy.
• مترادف: please, satisfy
• مشابه: answer, content, gladden, gratify, oblige
- The change in plans suits me very well.
[ترجمه ترگمان] تغییر برنامه برای من بسیار خوب است
[ترجمه گوگل] تغییر در برنامه ها بسیار مناسب است
• (3) تعریف: to make appropriate to.
• مترادف: accommodate, adapt, conform, fashion, fit
• مشابه: accord, adjust, harmonize, key, modify, slant
- She suited her speech to the young audience.
[ترجمه ترگمان] او برای سخنرانی با شنوندگان جوان مناسب بود
[ترجمه گوگل] او سخنرانی خود را با مخاطبان جوان مطابقت داد
• (4) تعریف: to provide clothing for.
• مترادف: array, clothe
• مشابه: apparel, attire, costume, dress, equip, garb, outfit
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: suited (adj.)
عبارات: suit up
• : تعریف: to be suitable, acceptable, or appropriate.
• مترادف: agree, fit
• مشابه: accord, belong, conform, do