کلمه جو
صفحه اصلی

rightful

معنی : حقیقی، ذیحق، قانونی، محق، مشروع، دارای استحقاق
معانی دیگر : منصفانه، عادلانه، درست، بحق، برحق، بسزا، سزاوار، طلق، مناسب، درخور، خوشایند

انگلیسی به فارسی

ذیحق، محق، مشروع، حقیقی، دارای استحقاق

قانونی، حقیقی، مشروع، محق، ذیحق، دارای استحقاق

انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: rightfully (adv.), rightfulness (n.)
• (1) تعریف: having a legal or legitimate claim.
• مترادف: lawful, legal, legitimate
• متضاد: unrightful
• مشابه: de jure, true
- As he is the rightful owner of the property, he can do with it as he pleases.
[ترجمه ترگمان] چون او مالک حقیقی ملک است می تواند هر کاری دلش می خواهد با آن بکند
[ترجمه گوگل] همانطور که صاحب حق مالکیت اموال است، می تواند با این کار را به همان اندازه که دوست دارد انجام دهد
- She was judged the rightful heir to the throne.
[ترجمه ترگمان] او وارث قانونی تاج و تخت بود
[ترجمه گوگل] او به وکیل قانونی تاج و تخت محکوم شد
• (2) تعریف: being owned or held under a legal or legitimate claim.
• مترادف: legal, legitimate, valid
• مشابه: authentic, de jure, licit
- The house is part of her rightful inheritance.
[ترجمه ترگمان] خونه قسمتی از میراث اونه
[ترجمه گوگل] خانه بخشی از وراث حقوقی او است
• (3) تعریف: just, proper, or right, as a course of action.
• مترادف: authorized, just, lawful, proper, right, sanctioned
• متضاد: unrightful, wrongful
• مشابه: allowable, condign, legit, permissible, valid
- The government's seizure of the weapons was deemed a rightful act.
[ترجمه ترگمان] توقیف این سلاح ها به عنوان یک اقدام قانونی تلقی می شد
[ترجمه گوگل] تصرف حکومت این سلاح ها یک عمل قانونی محسوب می شود
• lawful, legitimate; based on a legitimate claim; equitable, just; appropriate, proper
someone's rightful possession, place, or role is one which they have a legal or moral right to have; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] ذیحق، مشروع، قانونی، صحیح

مترادف و متضاد

legitimate

حقیقی (صفت)
true, genuine, actual, real, rightful, substantive, regular, intrinsic, unfeigned, veritable
ذیحق (صفت)
right, rightful, beneficiary
قانونی (صفت)
valid, rightful, lawful, standard, canonical, legal, juridical, legitimate, statutory, forensic, normative, licit
محق (صفت)
rightful, entitled
مشروع (صفت)
just, rightful, lawful, loyal, legal, legitimate, licit
دارای استحقاق (صفت)
rightful

Synonyms: applicable, appropriate, apt, authorized, befitting, bona fide, canonical, card-carrying, condign, deserved, due, ethical, fair, fit, fitting, holding water, honest, just, kosher, lawful, legal, legit, merited, moral, moralistic, noble, official, on the level, on the up and up, orthodox, permitted, principled, proper, real, requisite, right, right-minded, suitable, true, twenty-four carat, valid, virtuous

Antonyms: illegal, illegitimate, incorrect, wrongful

جملات نمونه

1. a rightful decision
تصمیم منصفانه
2. the rightful owner of this house
مالک قانونی این خانه
3. the rightful rank
مقام (یارتبه ی) سزاوار
4. they entered the hall in the rightful order
به ترتیب شایسته وارد تالار شدند.
5. The stolen car was returned to its rightful owner .
[ترجمه ترگمان]ماشین دزدی به صاحب اصلیش برگشته
[ترجمه گوگل]ماشین به سرقت رفته به صاحب قانونی خود بازگشت
6. Who is the rightful owner of this?
[ترجمه ترگمان]صاحب اصلیش کیه؟
[ترجمه گوگل]این صاحب قانونی چه کسی است؟
7. Every book and ornament was returned to its rightful place when we had finished painting the room.
[ترجمه ترگمان]وقتی نقاشی را تمام کردیم، هر کتاب و زیور به جای واقعی آن برگشته بود
[ترجمه گوگل]وقتی نقاشی اتاق را تمام کردیم، هر کتاب و زیورآلات به محل قانونی خود بازگشت
8. The painting was restored to its rightful owner.
[ترجمه ترگمان]نقاشی به صاحب اصلیش بازگردانده شد
[ترجمه گوگل]نقاشی به صاحب قانونی خود بازگشته است
9. Amy protested she was being cheated of her rightful share.
[ترجمه ترگمان]ای می با اعتراض گفت که دارد به سهم خود او را فریب می دهد
[ترجمه گوگل]امی اعتراض کرد که او از سهم قانونی خود فریب خورده است
10. The property was adjudged to the rightful owner.
[ترجمه ترگمان]این ملک به مالک حقیقی تعلق داشت
[ترجمه گوگل]ملک به صاحب قانونی اعتراف شد
11. He has been restored to his rightful place in the community.
[ترجمه ترگمان]او به جایگاه حقیقی خود در جامعه بازگشته است
[ترجمه گوگل]او به محل قانونی خود در جامعه بازگشته است
12. She has no rightful claim to the title.
[ترجمه ترگمان]او حق مالکیت خود را ندارد
[ترجمه گوگل]او ادعای قانونی برای عنوان ندارد
13. Don't forget that I am the rightful owner of this house.
[ترجمه ترگمان]فراموش نکنید که من مالک حقیقی این خانه هستم
[ترجمه گوگل]فراموش نکنید که من صاحب قانونی این خانه هستم
14. He was cheated out of his rightful inheritance.
[ترجمه ترگمان]او از میراث قانونی خود خیانت کرده بود
[ترجمه گوگل]او از وراث حقوقی او فریب خورده بود
15. He protested he was being cheated of his rightful share.
[ترجمه ترگمان]او به اعتراض گفت که او از سهم خود به او خیانت کرده است
[ترجمه گوگل]او اعتراض کرد که از سهم قانونی او فریب خورده است

a rightful decision

تصمیم منصفانه

the rightful rank

مقام (یا رتبه‌ی) سزاوار

the rightful owner of this house

مالک قانونی این خانه

They entered the hall in the rightful order.

به ترتیب شایسته وارد تالار شدند.

پیشنهاد کاربران

راستین
مشروع legitimate
قانونی legal, lawful, licit, by law, by right
واقعی، حقیقی، راستین true, actual, genuine
in other words : the true owner
شایسته، سزاوار deserved
منصفانه، بحق just
مجاز valid

Rightful freedom/ liberty : آزادی مشروع یا آزادی حقیقی؟
Rightful king : پادشاه واقعی، پادشاه قانونی یا پادشاه بحق؟
Rightful inheritance/heir/property: میراث یا دارایی قانونی

Righteous: free from sin
کلمات دیگر: