کلمه جو
صفحه اصلی

relinquish


معنی : ترک کردن، ول کردن، چشم پوشیدن
معانی دیگر : دست کشیدن (از)، رهاکردن، صرفنظرکردن، تسلیم کردن، واگذار کردن، از دست دادن، برگشتن

انگلیسی به فارسی

ول کردن، ترک کردن، چشم پوشیدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: relinquishes, relinquishing, relinquished
مشتقات: relinquishment (n.)
• : تعریف: to surrender, release, or let go of; give up.
مترادف: forgo, surrender, waive, yield
متضاد: keep, seize
مشابه: abandon, abdicate, cede, discard, disclaim, forbear, forsake, give away, release, renounce, resign

- She relinquished her control of the property.
[ترجمه Mehdi] او ( مونث ) کنترل مال و اموال خود را از دست داد.
[ترجمه ترگمان] او کنترل ملک را به دست گرفت
[ترجمه گوگل] او کنترل او از اموال را رها کرد
- He relinquished his rights as a citizen.
[ترجمه ترگمان] حقوق خود را به عنوان شهروندی واگذار کرد
[ترجمه گوگل] او حقوق خود را به عنوان یک شهروند رها کرد
- The king relinquished his throne.
[ترجمه ترگمان] شاه تاج و تخت او را رها کرد
[ترجمه گوگل] پادشاه پادشاه را ترک کرد

• cede, surrender, give up; forsake, abandon
if you relinquish something such as authority or responsibility, you give it up; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] صرفنظر کردن، ترک کردن، اعراض کردن، واگذار کردن، حقی را از خود سلب کردن

مترادف و متضاد

ترک کردن (فعل)
leave, expatriate, defect, abnegate, relinquish, give up, pull out, disuse, desert, evacuate, give over, throw over

ول کردن (فعل)
leave, quit, relinquish, give up, desert, let, discard, forsake, unhand, unbridle, unloose

چشم پوشیدن (فعل)
relinquish, ignore

give up, let go


Synonyms: abandon, abdicate, abnegate, back down, cast, cast off, cede, cut loose, desert, discard, ditch, drop, drop like hot potato, drop out, dump, forbear, forgo, forsake, forswear, hand over, kick, kiss good-bye, lay aside, leave, opt out, quit, quit cold turkey, release, renounce, repudiate, resign, retire from, sacrifice, shed, stand down, surrender, swear off, take the oath, take the pledge, vacate, waive, withdraw, yield


Antonyms: hold, keep, take


جملات نمونه

1. to relinquish one's legal rights
از حقوق قانونی خود چشم پوشی کردن

2. those who have tasted freedom will not relinquish it easily
آنان که مزه ی آزادی را چشیده اند به آسانی آن را از دست نخواهند داد.

3. When you relinquish the desire to control your future, you can have more happiness.
[ترجمه نرگس] خوشبختی ات زمانی بیشتر میشه که حس کنترل رو اینده رو از خودت دور کنی
[ترجمه ترگمان]زمانی که میل به کنترل آینده خود را رها می کنید، می توانید شادی بیشتری داشته باشید
[ترجمه گوگل]وقتی که تمایل به کنترل آینده خود را از دست می دهید، می توانید شادی بیشتری داشته باشید

4. No one wants to relinquish power once they have it.
[ترجمه نرگس] هیچ کس دوست نداره قدرتی رو که داره از دست بده
[ترجمه ترگمان]هیچ کس نمی خواهد یک بار دیگر از قدرت دست بکشد
[ترجمه گوگل]هیچ کس نمی خواهد قدرت خود را پس بگیرد

5. They will never voluntarily relinquish their independence.
[ترجمه نرگس] انها هیچ وقت استقلالشون رو داوطلبانه تسلیم نمی کنند.
[ترجمه ترگمان]آن ها هرگز به طور داوطلبانه از استقلال خود دست نخواهند کشید
[ترجمه گوگل]آنها هرگز به طور داوطلبانه استقلال خود را از دست نخواهند داد

6. He was forced to relinquish control of the company.
[ترجمه sara] او مجبور شد از اداره ( کنترل ) شرکت دست بکشد.
[ترجمه ترگمان]او مجبور شد کنترل شرکت را ترک کند
[ترجمه گوگل]او مجبور شد کنترل شرکت را لغو کند

7. The prince was persuaded to relinquish his claim to the throne.
[ترجمه مجید وحید] شاهزاده متقاعد شد که قید تاج و تخت را بزند.
[ترجمه ترگمان]شاهزاده راضی شد که مدعی تاج و تخت شود
[ترجمه گوگل]شاهزاده متقاعد شد که ادعای او را به تاج و تخت بدهد

8. Many thought Dole should at least relinquish his post of Senate majority leader to gain freedom from legislative strictures.
[ترجمه sara] بسیاری معتقدند که دول در نهایت باید مقام رهبری اکثریت سنا را ترک کند تا از ساختارهای قانونگذاری رها شود.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم فکر می کنند که دول حداقل باید پست خود را از رهبر اکثریت مجلس سنا برای کسب آزادی از باریک بینی قانونی رها کند
[ترجمه گوگل]بسیاری معتقدند که دائر باید حداقل پست رهبر اکثریت سنا را رد کند تا از استراتژی های قانونی آزاد شود

9. At no time did the abbey relinquish to these groups any of its tight control over economic life.
[ترجمه ترگمان]در هیچ زمان، کلیسا هیچ کدام از کنترل شدید خود بر زندگی اقتصادی را به این گروه ها واگذار نکرد
[ترجمه گوگل]در هر زمان، عبای به این گروه ها هر نوع کنترل شدید خود را بر زندگی اقتصادی واگذار کرد

10. Conversely, it may not be hard to relinquish certain roles and tasks which were never experienced as rewarding.
[ترجمه ترگمان]بالعکس، چشم پوشی از نقش ها و وظایفی که هرگز به عنوان پاداش تجربه نمی شوند، دشوار نیست
[ترجمه گوگل]برعکس، ممکن است دشوار نباشد که نقش وظایف خاصی را که هرگز به عنوان پاداش ندیده، کنار بگذارند

11. Probably these men were persuaded to relinquish their rights for a sum of money in lieu.
[ترجمه ترگمان]احتمالا این مردان ترغیب شدند که حقوق خود را به جای مبلغی پول از دست بدهند
[ترجمه گوگل]احتمالا این مردان متقاعد شدند حقوق خود را برای جمع آوری پول به جای گذاشتند

12. Slowly, states are beginning to relinquish control of their energy industries.
[ترجمه ترگمان]به تدریج ایالات شروع به ترک کنترل صنایع انرژی خود می کنند
[ترجمه گوگل]به آرامی، ایالت ها شروع به کنترل صنایع انرژی خود می کنند

13. First, it may be difficult for them to relinquish the closeness and identification with their twin in favour of a marriage partner.
[ترجمه sara] اولا ممکن است برای آنها سخت باشد که به خاطر همسر ( شریک ازدواجی ) ، از نزدیکی و همانند سازی ( تطابق ) با دوقلوی خود دست بکشند.
[ترجمه ترگمان]اول، ممکن است برای آن ها دشوار باشد که نزدیکی و شناسایی با twin به نفع شریک ازدواج را ترک کنند
[ترجمه گوگل]اولا، ممکن است دشوار باشد که آنها نزدیکی و شناسایی با دوقلو خود را به نفع یک شریک ازدواج کنار بگذارند

14. Finally, Franco simply did not want to relinquish his position.
[ترجمه ترگمان]در نهایت، فرانکو به سادگی قصد ترک مقامش را نداشت
[ترجمه گوگل]در نهایت، فرانکو به سادگی نمی خواست از موضع خود عقب نشینی کند

he idea of relinquishing teaching

فکر دست کشیدن از معلمی


Relinquishing power is harder than seizing it.

رهاکردن قدرت از به دست‌آوردن آن سخت‌تر است.


He relinquished his grip on his armchair.

صندلی دسته‌دار را که با دست گرفته بود، ول کرد.


The project was deferred not relinquished.

طرح به تأخیر افتاد؛ ولی از آن صرف‌نظر نشد.


to relinquish one's legal rights

از حقوق قانونی خود چشم‌پوشی کردن


the territories which they had relinquished

سرزمین‌هایی که از دست داده بودند


We have not yet relinquished our hope of victory.

ما هنوز امید به پیروزی را از دست نداده‌ایم.


پیشنهاد کاربران

قید چیزی را زدن

چشم پوشی کردن
از دست دادن
رها کردن

انصراف دادن، کنار کشیدن، رها کردن
To give up voluntarily, to quit

Aden has since, had a change of heart and decided to relinquish the career in which she has so thrived


کلمات دیگر: