فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: prevails, prevailing, prevailed
• (1) تعریف: to emerge as dominant (often fol. by "over").
• مترادف: overcome, predominate, triumph
• مشابه: conquer, dominate, endure, excel, lead, persist, preponderate, reign, rule, succeed, win, withstand
- Fortunately, common sense seems to have prevailed over irrationality.
[ترجمه ترگمان] خوشبختانه به نظر می رسد که عقل سلیم بر نامعقول بودن غلبه کرده است
[ترجمه گوگل] خوشبختانه، به نظر می رسد حس مشترک بر روی غیر منطقی غالب شده است
- Optimism prevailed throughout the decade of the fifties.
[ترجمه ترگمان] خوش بینی در تمام دهه دههی پنجاه رواج داشت
[ترجمه گوگل] خوش بینی در طول دهه پنجم حاکم بود
• (2) تعریف: to prove oneself superior to; triumph (usu. fol. by "over" or "against").
• مترادف: triumph
• مشابه: endure, persevere, succeed, win
- Their faith in the future helped them prevail over hardship.
[ترجمه ترگمان] ایمان آن ها به آینده به آن ها کمک کرد تا بر سختی ها غلبه کنند
[ترجمه گوگل] ایمان آنها به آینده به آنها کمک کرد تا بر سختی ها غلبه کنند
• (3) تعریف: to exist, or continue to exist, widely or generally.
• مترادف: abound, obtain, rule
• مشابه: abide, exist, last, occur, permeate, persist, predominate, reign, take
- The bombing had ended and silence now prevailed in the city.
[ترجمه مینا] بمباران تمام شده بود و سکوت در شهر حکمفرما شد
[ترجمه ترگمان] این بمب گذاری پایان یافته و اکنون در شهر سکوت حکمفرما بوده است
[ترجمه گوگل] بمب گذاری پایان یافته و در حال حاضر سکوت در شهر غالب شده است
- The assumption still prevails that men are less able than women to nurture children.
[ترجمه ترگمان] این فرضیه هنوز هم وجود دارد که مردان کم تر از زنان برای پرورش کودکان ناتوان هستند
[ترجمه گوگل] این فرضیه همچنان حاکم است که مردان نسبت به زنان توانایی کمتری در پرورش کودکان دارند
• (4) تعریف: to successfully encourage (usu. fol. by "on" or "upon").
• مترادف: coax, exhort
• مشابه: cajole, inspire, press, sway, sweet-talk, urge
- Prevail on him to come to the party, will you?
[ترجمه ترگمان] میخوای به مهمونی بیای، مگه نه؟
[ترجمه گوگل] بر او غلبه کنید تا به حزب برسد، آیا شما؟
• (5) تعریف: to be currently in effect.
• مترادف: abide, endure, exist, hold, obtain, stand
• مشابه: abound, last, persist, predominate, reign, remain, rule
- We should never take for granted the civil rights laws that prevail today.
[ترجمه ترگمان] ما هرگز نباید به قوانین حقوق مدنی که امروزه غالب می شوند توجه کنیم
[ترجمه گوگل] ما هرگز نباید حقوق قانونی حقوق مدنی را که اکنون تحت سلطه است، تحمیل کنیم