کلمه جو
صفحه اصلی

implement


معنی : انجام، اسباب، الت، ابزار، اجراء، افزار، اجراء کردن، ایفاء کردن، انجام دادن
معانی دیگر : وسیله، کاچار، آلت، ساز و برگ، انگاز، شوند، مانه، (انسان یا وسیله ی رسیدن به مقصود) اجراکننده، آماج رسان، اجرا کردن، به آماج رساندن، از پیش بردن، به کار بستن، اجراء کردن تکمیل کردن

انگلیسی به فارسی

الت، افزار، ابزار، اسباب، اجرا ، انجام، انجام دادن، ایفا کردن، اجرا کردن تکمیل کردن


پیاده سازی، انجام، اجراء، ابزار، الت، افزار، اسباب، انجام دادن، اجراء کردن، ایفاء کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: something used in order to accomplish a particular thing, esp. a tool, device, or instrument to perform a task.
مشابه: device, instrument, tool

- A pen is an implement for writing.
[ترجمه ويدا] مداد یک ابزار برای نوشتن است
[ترجمه رشاد] یکی از ابزاری نوشتاری قلم است.
[ترجمه ترگمان] یک خودکار یک خودکار برای نوشتن است
[ترجمه گوگل] قلم یک پیاده سازی برای نوشتن است
- A radio ad can be your best implement for getting your business known in the area.
[ترجمه فیض] آگهی رادیویی می تواند بهترین وسیله برای شناساندن کسب و کارتان در منطقه باشد
[ترجمه ترگمان] تبلیغ رادیویی می تواند بهترین اجرای شما برای به دست آوردن کسب وکار شما در منطقه باشد
[ترجمه گوگل] یک آگهی رادیویی می تواند بهترین کار شما باشد تا کسب و کار شما در منطقه شناخته شود

(2) تعریف: a piece of equipment or furnishing.
مشابه: instrument

- farm implements
[ترجمه ترگمان] لوازم کشاورزی
[ترجمه گوگل] مزرعه پیاده سازی می کند
- kitchen implements
[ترجمه ترگمان] ابزار آشپزخانه
[ترجمه گوگل] لوازم آشپزخانه
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: implements, implementing, implemented
مشتقات: implemental (adj.), implementation (n.), implementer (n.)
(1) تعریف: to carry out or put into effect.
مشابه: administer, execute

- The time is now right to implement our plan.
[ترجمه ويدا] اکنون بهترین زمان برای اجرای طرح مان است
[ترجمه ترگمان] اکنون زمان اجرای برنامه ما مناسب است
[ترجمه گوگل] اکنون زمان برای اجرای طرح ما درست است
- The state is about to implement the new laws on industrial pollution.
[ترجمه ترگمان] دولت در حال اجرای قوانین جدید در زمینه آلودگی صنعتی است
[ترجمه گوگل] دولت در حال اجرای قوانین جدید در مورد آلودگی صنعتی است

(2) تعریف: to provide with tools.

- The bosses implemented the prisoners with pick axes.
[ترجمه ترگمان] روسا زندانیان را با تبر اعدام کردند
[ترجمه گوگل] کارفرمایان زندانیان را با محورهای انتخابی اجرا کردند

• tool, instrument, piece of equipment
execute, carry out, perform; put into effect; equip with tools
if you implement a plan, system, or law, you carry it out.
an implement is a tool or other piece of equipment.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] اجرا کردن، انجام دادن
[ریاضیات] انجام دادن، فراهم نمودن

مترادف و متضاد

start, put into action


انجام (اسم)
achievement, accomplishment, performance, implementation, implement, fulfillment, execution, completion, conclusion, commission, sequel, enforcement, god-speed

اسباب (اسم)
article, gear, apparatus, thing, implement, tool, tackle, instrument, apparel, utensil, trap, paraphernalia, appurtenance, device, engine, rigging, rig, furniture, gadget, appliance, contraption, contrivance, layout, doodad, gizmo, whigmaleerie, gismo, mounting

الت (اسم)
apparatus, implement, tool, instrument, engine, organ, appliance, instrumental

ابزار (اسم)
implement, tool, gadget, doodad, instrumentation, gizmo

اجراء (اسم)
implement, fulfillment, ministration, enforcement, fulfilment

افزار (اسم)
gear, implement, tool, finding, gin

اجراء کردن (فعل)
implement

ایفاء کردن (فعل)
implement

انجام دادن (فعل)
accomplish, complete, achieve, do, perform, carry out, fulfill, make, implement, administer, administrate, put on, pay, char, consummate, do up, effectuate

agent, tool


Synonyms: apparatus, appliance, contraption, contrivance, device, equipment, gadget, instrument, machine, utensil


Synonyms: achieve, actualize, bring about, carry out, complete, effect, enable, enforce, execute, fulfill, invoke, make good, make possible, materialize, perform, provide the means, put into effect,realize, resolve


Antonyms: cancel, cease, delay, halt, hinder, pause, stop


جملات نمونه

1. to implement new plans
نقشه های جدیدی را اجرا کردن

2. a farm implement
ابزار کشاورزی

3. the government is going to implement reforms
دولت اصلاحات را پیگیری خواهد کرد.

4. The government has agreed to implement the recommendation in the report.
[ترجمه ترگمان]دولت موافقت کرده است که این توصیه ها را در این گزارش اجرا کند
[ترجمه گوگل]دولت موافقت کرده است که این توصیه را در گزارش ارائه دهد

5. The government promised to implement a new system to control financial loan institutions.
[ترجمه ترگمان]دولت قول داده است که یک سیستم جدید برای کنترل موسسات مالی مالی اجرا کند
[ترجمه گوگل]دولت وعده داده است که یک سیستم جدید برای کنترل موسسات مالی وام را اجرا نماید

6. Quills were the chief writing implement from the 6 th century AD until the advent of steel pens in the mid 19 th century.
[ترجمه ترگمان]Quills از قرن ۶ بعد از میلاد تا ظهور قلم های فولادی در اواسط قرن ۱۹ میلادی ساخته شد
[ترجمه گوگل]کویلس ها نوشتن نویسه های اصلی از قرن هشتم میلادی تا ظهور قلم های فولادی در اواسط قرن نوزدهم بود

7. He tried to implement a technocratic economic policy.
[ترجمه ترگمان]او سعی کرد سیاست اقتصادی technocratic (technocratic)را به اجرا درآورد
[ترجمه گوگل]او سعی کرد تا سیاست اقتصادی تکنوکرات را اجرا کند

8. The government failed to implement the plan.
[ترجمه ترگمان]دولت نتوانست این طرح را اجرا کند
[ترجمه گوگل]دولت موفق به اجرای این طرح نشد

9. The government is planning to implement a second pullback from the area.
[ترجمه ترگمان]دولت در حال برنامه ریزی برای اجرای طرحی دوم از این ناحیه است
[ترجمه گوگل]دولت در حال برنامه ریزی برای بازپس گیری دوم از منطقه است

10. Leadership is about the ability to implement change.
[ترجمه ترگمان]رهبری در مورد توانایی اجرای تغییر است
[ترجمه گوگل]رهبری در مورد توانایی پیاده سازی تغییر است

11. The best implement for digging a garden is a spade.
[ترجمه ترگمان]بهترین اجرای برای حفر یک باغ، بیل است
[ترجمه گوگل]بهترین پیاده سازی برای حفاری باغ یک بیل است

12. Steps are being taken to implement a ceasefire through diplomatic channels.
[ترجمه ترگمان]گام هایی برای اجرای آتش بس از طریق کانال های دیپلماتیک برداشته می شوند
[ترجمه گوگل]برای تطبیق آتش بس از طریق کانال های دیپلماتیک اقداماتی صورت گرفته است

13. We have decided to implement the committee's recommendations in full .
[ترجمه ترگمان]ما تصمیم گرفته ایم که توصیه های کمیته را به طور کامل اجرا کنیم
[ترجمه گوگل]ما تصمیم گرفته ایم که توصیه های کمیته را به طور کامل انجام دهیم

14. The government gave assurances that it would implement the recommendations in full.
[ترجمه ترگمان]دولت اطمینان داد که این توصیه ها را به طور کامل اجرا خواهد کرد
[ترجمه گوگل]دولت اطمینان داد که این توصیه ها را به طور کامل اجرا می کند

15. The decision will be difficult to implement.
[ترجمه ترگمان]اجرای این تصمیم دشوار خواهد بود
[ترجمه گوگل]تصمیم گیری برای اجرا سخت خواهد بود

16. Name the five separate wages boards which implement the Wage Councils Act, 195 in the hotel and catering industry.
[ترجمه ترگمان]پنج هیات حقوق جداگانه را نام ببرید که قانون پاداش دست مزد، ۱۹۵ نفر در هتل و صنعت غذا را اجرا می کنند
[ترجمه گوگل]نام پنج صندوق دستمزد جداگانه که قانون شوراهای حقوق بازنشستگی را اجرا می کنند، 195 در هتل و صنعت پذیرایی

17. Implement the changes to the filing references proposed by the Filing Working Party, to achieve some degree of commonality.
[ترجمه ترگمان]اجرای تغییرات مربوط به منابع بایگانی پیشنهادی توسط حزب کار Filing برای دستیابی به درجه ای از مشترکات آن ها
[ترجمه گوگل]برای به دست آوردن مقداری از همبستگی، تغییرات را در منابع ارجاع پیشنهاد شده توسط گروه کاریابی ارائه کنید

implements of war

جنگ افزارها


a farm implement

ابزار کشاورزی


In the beginning humans used stone implements.

انسان‌ها در آغاز از ابزارهای سنگی استفاده می‌کردند.


Judges were trying to be efficient implements of justice.

قضات می‌کوشیدند که مجریان مؤثر عدالت باشند.


The government is going to implement reforms.

دولت اصلاحات را پیگیری خواهد کرد.


to implement new plans

نقشه‌های جدیدی را اجرا کردن


پیشنهاد کاربران

Household implement:وسایل خانه

تهیه ابزار انجام کار

ابزار

پیاده سازی

ابزار - الات

اعمال کردن

به کارگیری

اجرا

پیاده کردن، کاربست، کارگزاری

�کارسازی� هم معنی می ده.

به اجرا در آوردن

به مرحله ی اجرا در آوردن ، اجرایی کردن ( یک طرح )

ابزار , وسیله ؛ اجرا کردن , به کار بستن

– agricultural implements
– a pen is an implement for writing
– The decision will be difficult to implement
– The state is about to implement the new laws on industrial pollution

implement ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: پیاده کردن 2
تعریف: عمل پیاده‏سازی

اجرا کردن
Henry was out implementing plan B


کلمات دیگر: