کلمه جو
صفحه اصلی

encumbrance


معنی : بار، گرفتاری، قید، مانع، گرو، اسباب زحمت، سربار
معانی دیگر : (هر چیز سنگین کننده یا مزاحم) بار، دردسر، مزاحم، وبال گردن، دست و پاگیر، رادع، مختل سازی، بازداری، دست و بال بندی، مزاحمت، مضیقه (به ویژه مالی)، کندسازی، (نادر) نان خور، طفل صغیر، زن و بچه

انگلیسی به فارسی

بار، قید، مانع، اسباب زحمت، گرفتاری، گرو


غرامت، مانع، قید، بار، اسباب زحمت، گرفتاری، گرو، سربار


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: something or someone that hinders or burdens; impediment.
متضاد: assist, assistance, help
مشابه: clog, drawback, hindrance, impediment, liability, obstruction, snag

- He viewed his seat belt as an unnecessary encumbrance and refused to wear it.
[ترجمه ترگمان] او کمربند ایمنی خود را به عنوان یک سربار غیرضروری نگاه کرد و از پوشیدن آن خودداری کرد
[ترجمه گوگل] او کمربند ایمنی خود را به عنوان یک غرامت غیر ضروری مشاهده کرد و از پوشیدن آن اجتناب کرد
- The owner tried to help the busy chef, but in fact she was only an encumbrance.
[ترجمه ترگمان] صاحب فروشگاه سعی کرد به سرآشپز شلوغ کمک کند، اما در واقع او فقط یک سربار بود
[ترجمه گوگل] صاحب سعی کرد به آشپز شلوغ کمک کند، اما در واقع او فقط یک محاصره بود

(2) تعریف: a lien, mortgage, or other financial claim upon property.

• burden, hindrance, impediment; one who is dependent on another for support (especially a child); (law) lien or claim on a property (also incumbrance)
an encumbrance is something or someone that limits your personal freedom or hinders your movements; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] رهن، گرو، بدهی

مترادف و متضاد

بار (اسم)
charge, burden, bar, admittance, load, cargo, restaurant, alloy, audience, loading, barroom, fruit, brunt, fardel, freight, freightage, onus, ligature, encumbrance

گرفتاری (اسم)
scrape, ado, involvement, plight, entanglement, captivity, hitch, assurance, constraint, mire, drawing, snarl, encumbrance, nodus, tanglement

قید (اسم)
qualification, trouble, assurance, stipulation, bond, provision, shackle, clog, fetter, tie, constraint, reservation, rocker, hamper, bridle, manacle, care for, encumbrance, modality, proviso

مانع (اسم)
stay, bar, hitch, let, shackle, fetter, dyke, dike, balk, hindrance, obstacle, barrier, impediment, hurdle, embargo, barricade, bamboo curtain, hedge, handicap, curtain, blockage, setback, drawback, snag, massif, crimp, lock, encumbrance, hindering, holdback, stumbling block

گرو (اسم)
surety, gage, gauge, security, deposit, stake, pledge, pawn, mortgage, encumbrance, hostage

اسباب زحمت (اسم)
inconvenience, discommodity, encumbrance

سربار (اسم)
drag, encumbrance, overload, extra load, excess load

burden


Synonyms: albatross, ball and chain, cross, debt, duty, guilt, handicap, hindrance, impediment, load, millstone, monkey on one’s back, obstruction, responsibility, saddle, thorn in one’s side, weight, worry


جملات نمونه

1. Magdalena considered the past an irrelevant encumbrance.
[ترجمه ترگمان]به خاطر این بود که من خودم را از شر این موضوع خلاص کردم
[ترجمه گوگل]مجدالن گذشته را محاصره نامناسب می دانست

2. I felt I was being an encumbrance to them.
[ترجمه ترگمان]من احساس کردم دارم سربار آن ها می شوم
[ترجمه گوگل]احساس کردم که من به آنها محکوم شده بودم

3. America would free itself of the encumbrance of formal alliances and multilateral diplomacy.
[ترجمه ترگمان]آمریکا خود را از شر متحدان رسمی و دیپلماسی چند جانبه آزاد خواهد کرد
[ترجمه گوگل]آمریکا خود را از محاصره اتحادهای رسمی و دیپلماسی چندجانبه آزاد می کند

4. The encumbrance of landed estate exists relative to main right, which is inevitable to change with the change of main right and have a certain influence on the main right at the same time.
[ترجمه ترگمان]منافع املاک مسکونی نسبت به راست اصلی وجود دارد، که برای تغییر با تغییر سمت راست اصلی اجتناب ناپذیر است و در عین حال تاثیر خاصی بر حق اصلی دارد
[ترجمه گوگل]محاصره اموال سرزمینی نسبت به حق اصلی است که تغییری در تغییر حق اصلی ندارد و تأثیر خاصی در حق اصلی در همان زمان دارد

5. Finances: Good order; no debt encumbrance; owns car.
[ترجمه ترگمان]وضعیت مالی: نظم خوب؛ سربار بدهی؛ مالک ماشین
[ترجمه گوگل]مالیات: سفارش خوب؛ بدون تعهد بدهی؛ دارای ماشین است

6. The widow advertised herself as "without encumbrance".
[ترجمه ترگمان]بیوه زن خودش را \"بدون دردسر\" معرفی کرد
[ترجمه گوگل]بیوه خود را به عنوان 'بدون محکومیت' اعلام کرد

7. The one and only one property encumbrance search engine enabling quick and appropriate business decision - making.
[ترجمه ترگمان]تنها یک و تنها یک موتور جستجو با مالکیت یک ویژگی، تصمیم گیری سریع و مناسب را ممکن می سازد
[ترجمه گوگل]یک موتور جستجو یک محرک املاک تنها و تنها قادر به تصمیم گیری سریع و مناسب کسب و کار است

8. He just saw them as superfluous an encumbrance.
[ترجمه ترگمان]فقط آن ها را دیده بود
[ترجمه گوگل]او فقط آنها را به عنوان ضرر و زیان دید

9. Now I should be an encumbrance.
[ترجمه ترگمان] حالا باید سربار خودم بشم
[ترجمه گوگل]حالا باید یک محاصره باشم

10. When contacts the wall surface or the encumbrance, the eddy current air current then diffusion circulation to the entire indoor space, forms the air cycle effect again and again.
[ترجمه ترگمان]هنگامی که سطح دیوار یا سربار قرار می گیرد، جریان هوای جریان گردابی به کل فضای داخلی جریان می یابد، دوباره و دوباره تاثیر چرخه هوا را شکل می دهد
[ترجمه گوگل]هنگامی که تماس با سطح دیوار یا محاصره جریان جریان الکتریکی در حال چرخش و سپس انتشار به کل فضای داخلی، اثر چرخه هوا دوباره و دوباره تشکیل شده است

11. Registration, entitlement registration and encumbrance imposition.
[ترجمه ترگمان]ثبت نام، ثبت نام استحقاق و تحمیل بار
[ترجمه گوگل]ثبت نام، ثبت نام حق الزحمه و اعمال تعهد

12. Only by overcoming our weaknesses can we advance without any encumbrance; only by uniting ourselves in our struggle can we be invincible.
[ترجمه ترگمان]تنها با غلبه بر ضعف های ما می توانیم بدون هیچ سربار پیش برویم؛ تنها با متحد کردن خودمان در مبارزه، می توانیم شکست ناپذیر باشیم
[ترجمه گوگل]تنها با غلبه بر نقاط ضعف ما می توانیم بدون هیچ گونه تحرک پیشرفت کنیم؛ تنها با متحد شدن در مبارزه ما می توانیم شکست ناپذیر باشیم

13. It snorted, and carefully raised its hind leg and straightened it as if to rid itself of an encumbrance.
[ترجمه ترگمان]خر خر کرد و با احتیاط پای عقبش را بلند کرد و طوری قد راست کرد که انگار می خواست بار خود را خلاص کند
[ترجمه گوگل]آن فریاد زد، و به آرامی عقب عقب خود را بالا برده و آن را به صورت صحیح از بین برد

14. Dholuo was the language and I knew I was an encumbrance until I could make myself understood.
[ترجمه ترگمان]این یک زبان بود و من می دانستم که من یک سربار هستم تا اینکه خودم را درک کنم
[ترجمه گوگل]دلنو زبان بود و می دانستم که من تا زمانی که بتوانم خودم را فهمیده ام محاصره شده ام

15. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!

At times, relatives become encumbrances.

گاهی اوقات خویشاوندان وبال گردن می‌شوند.


پیشنهاد کاربران

تعهد ناشی از خرید - تعهد سفارش خرید - تعهد درخواست خرید - تعهد مالی بعد از صدور درخواست خرید - بدهی بابت خرید

{حقوقی}: حق حبس یا رهن نسبت به مال غیر منقول - حق وصول طلب یا تصرف ملکی تا مادامی که بدهی مربوط به آن تسویه شود. فرق آن با Lien در این است که واژه اخیر صرفاً منشا مالی یا پولی برای تضمین تسویه بدهی روی مال غیر منقول دارد ولی واژه مورد نظر ( encumbrabce ) دارای معنای موسع تری است و به هر گونه ادعا، قید، شرط، گرویی یا حق یا تعهد نسبت به مال غیر منقول، صرفنظر از مالی یا غیر مالی، اتلاق می شود.


کلمات دیگر: