صفت ( adjective )
مشتقات: marginally (adv.), marginality (n.)
• (1) تعریف: of, concerning, near, or forming a margin.
• مترادف: borderline, peripheral
• مشابه: liminal
- The marginal land of the property runs along a stream.
[ترجمه ترگمان] زمین حاشیه ای این ملک در امتداد یک رود قرار دارد
[ترجمه گوگل] زمین حاشیه اموال در طول جریان جریان دارد
• (2) تعریف: written in a margin or margins.
- The professor's marginal comments were difficult to decipher.
[ترجمه علی شمسی] نظرات حاشه ای استاد به سختی قابل تفسیر بود
[ترجمه ترگمان] رمزگشایی از نظرات حاشیه ای استاد دشوار بود
[ترجمه گوگل] نظرات حاشیه ای استادان برای تفسیر دشوار بود
• (3) تعریف: barely above a minimum standard of quality.
• مترادف: minimal, so-so
• متضاد: excellent, formidable, superior, unsurpassed
• مشابه: adequate, fifty-fifty, indifferent, mediocre, passable, questionable, tolerable
- The marginal farm land allowed the families a meager existence.
[ترجمه ترگمان] زمین کشاورزی حاشیه ای به خانواده ها اجازه وجود ناچیزی داد
[ترجمه گوگل] زمین های مزرعه حاشیه ای به خانواده ها اجازه نداشتند
- Her piano skills are marginal, but her singing voice is quite extraordinary.
[ترجمه ترگمان] مهارت های نوازندگی او حاشیه ای است، اما صدای آواز او کاملا خارق العاده است
[ترجمه گوگل] مهارت های پیانو او حاشیه ای است، اما صدای آواز او کاملا فوق العاده است
• (4) تعریف: of goods sold or a business, barely profitable; covering costs slightly, if at all.
• مترادف: adequate, minimal
• مشابه: meager, modest, scanty, sufficient
- The hotel business is just marginal here in the winter months, but business picks up in the spring.
[ترجمه ترگمان] کار هتل در ماه های زمستان اینجا فقط حاشیه ای است، اما کسب وکار در بهار بالا می رود
[ترجمه گوگل] کسب و کار هتل در ماه های زمستان فقط در حاشیه ای قرار دارد، اما کسب و کار در بهار به پایان می رسد