کلمه جو
صفحه اصلی

impartial


معنی : منصفانه، بی غرض، بی طرف، عادل، راست بین، حقگو
معانی دیگر : بی نظر، منصف، برابر نگر، داد ور، بی غرضانه

انگلیسی به فارسی

بی‌طرف، بی‌غرض، بی‌نظر، برابر نگر، داد ور، بی‌غرضانه، راست بین، عادل، منصفانه، منصف


بی طرفانه، بی طرف، منصفانه، عادل، بی غرض، راست بین، حقگو


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: impartially (adv.), impartiality (n.), impartialness (n.)
• : تعریف: not partial or prejudiced; even-handed or objective.
مترادف: detached, disinterested, dispassionate, evenhanded, fair, objective, unbiased, unprejudiced
متضاد: biased, discriminatory, partial, partisan, prejudiced
مشابه: candid, equitable, even, indifferent, just, neutral

- an impartial judge
[ترجمه ترگمان] یک قاضی بیطرف
[ترجمه گوگل] یک قاضی بی طرف

• unbiased, objective, unprejudiced, fair
someone who is impartial is able to act fairly because they are not personally involved in a situation.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] بی طرف

مترادف و متضاد

منصفانه (صفت)
just, candid, fair, impartial, even-handed

بی غرض (صفت)
neuter, impartial, dispassionate, disinterested, unbiased

بی طرف (صفت)
neutral, just, objective, neuter, impartial, dispassionate, disinterested, non-partisan, unaligned

عادل (صفت)
just, righteous, impartial

راست بین (صفت)
impartial

حقگو (صفت)
truthful, impartial

fair, unprejudiced


Synonyms: candid, detached, disinterested, dispassionate, equal, equitable, evenhanded, fair-minded, impersonal, just, middle-of-the-road, neutral, nondiscriminating, nondiscriminatory, nonpartisan, objective, on-the-fence, open-minded, unbiased, unbigoted, uncolored, unslanted, without favor


Antonyms: biased, discriminating, favoring, partial, prejudiced, unfair, unjust


جملات نمونه

1. an impartial teacher
معلم برابر نگر (بی غرض)

2. a judge must be impartial and a partial judge belongs in prision
قاضی باید بی غرض باشد و قاضی سوگیر جایش در زندان است.

3. a judge ought to be impartial
قاضی باید بی طرف باشد.

4. Careers officers offer impartial advice to all pupils.
[ترجمه موسی] افسران مشاغل مشاوره بی چشم داشتی را به همه دانش آموزان ارائه می دهند.
[ترجمه ترگمان]ماموران مشاغل توصیه های بیطرفانه به همه دانش آموزان ارائه می دهند
[ترجمه گوگل]افسران شغلی به همه دانش آموزان مشاوره بیطرفانه ارائه می دهند

5. They offer impartial advice on contraception.
[ترجمه موسی] آنها توصیه های بی چشم داشتی را در مورد پیشگیری از بارداری ارائه می دهند.
[ترجمه ترگمان]آن ها در مورد جلوگیری از بارداری به بی طرفی توصیه می کنند
[ترجمه گوگل]آنها مشاوره بیطرفی در مورد پیشگیری از بارداری را ارائه می دهند

6. A trial must be fair and impartial.
[ترجمه موسی] دادرسی باید عادلانه و بی طرفانه باشد.
[ترجمه ترگمان]یک محاکمه باید عادلانه و بی طرف باشد
[ترجمه گوگل]محاکمه باید منصفانه و بی طرف باشد

7. The wife of the accused has maintained an impartial stance throughout the trial.
[ترجمه موسی] همسر متهم در تمام مدت دادگاه موضع بی طرفی داشته است.
[ترجمه ترگمان]همسر متهم موضع بی طرفی در طول محاکمه حفظ کرده است
[ترجمه گوگل]همسر متهم در طول محاکمه موضع بی طرفی را حفظ کرده است

8. Reporters must be impartial and not show political bias.
[ترجمه موسی] خبرنگاران باید بی طرف باشند و تعصب سیاسی از خود نشان ندهند.
[ترجمه ترگمان]گزارشگران باید بی طرف باشند و تعصب سیاسی نشان ندهند
[ترجمه گوگل]گزارشگران باید بی طرف باشند و تعصب سیاسی را نشان ندهند

9. He gave an impartial view of the state of affairs in Ireland.
[ترجمه موسی] وی دیگاهی بی طرفانه درباره وضعیت امور در ایرلند ارائه داد.
[ترجمه ترگمان]او دیدگاه بی طرف درباره وضعیت امور ایرلند داد
[ترجمه گوگل]وی دیدگاه بی طرفانه درباره وضعیت امور ایرلند را ارائه داد

10. The broadcasting media are statutorily required to be impartial.
[ترجمه موسی] طبق قانون رسانه های صداوسیمایی ( خبری ) باید بی طرف باشند.
[ترجمه ترگمان]رسانه های خبری باید بی طرف باشند
[ترجمه گوگل]رسانه های رادیو به طور قانونی احتیاج به بی طرفی دارند

11. He was not an impartial witness because of his affinity with the accused.
[ترجمه ترگمان]او شاهدی بی طرفانه نبود، زیرا نسبت به متهم همدست شده بود
[ترجمه گوگل]او به دلیل وابستگی او به متهم، شاهد بی طرف نبود

12. Scientists, of course, can be expected to be impartial and disinterested.
[ترجمه ترگمان]البته دانشمندان، البته، می توان انتظار داشت بی طرف و بی طرف باشند
[ترجمه گوگل]مطمئنا دانشمندان می توانند بی طرف و بی طرف باشند

13. Our representative attended the peace negotiations as an impartial observer.
[ترجمه ترگمان]نماینده ما در مذاکرات صلح به عنوان یک ناظر بی طرف حضور یافت
[ترجمه گوگل]نماینده ما در مذاکرات صلح به عنوان یک ناظر بی طرف حضور یافت

14. That biography can not be an exact or impartial science is, of course, obvious.
[ترجمه ترگمان]البته این زندگینامه نمی تواند یک علم دقیق یا بی طرفانه باشد، البته، واضح است
[ترجمه گوگل]البته بیوگرافی نمی تواند علمی دقیق یا بی طرف باشد، البته، واضح است

15. Still less can they accept impartial public broadcasting combined with a biased press and biased satellite television.
[ترجمه ترگمان]با این حال، آن ها کم تر می توانند پخش عمومی بی طرف را با یک مطبوعات مغرضانه و تلویزیون ماهواره ای مغرضانه قبول کنند
[ترجمه گوگل]هرچند کمتر می توانند پخش عمومی بی طرفانه را همراه با مطبوعات محرمانه و تلویزیون ماهواره ای متمایل کنند

a judge ought to be impartial.

قاضی باید بی‌طرف باشد.


an impartial teacher.

معلم برابرنگر (بی‌غرض).


he acted impartially.

او با بی‌غرضی عمل کرد.


پیشنهاد کاربران

- بی طرف

neutral

unbiased
بدون سوءگیری

impartial ( adj ) = بی طرف، بی غرض، منصف، منصفانه، عادل، حق گو، بی تعصب، بی طرفانه، بی چشم داشت ( بی غرض کاری را انجام دادن )

مترادف : objective ( adj )

impartial chairman = داور بی طرف

Definition: عدم حمایت از هیچ یک از طرف های درگیر در یک بحث/قادر به قضاوت و یا در نظر گرفتن چیزی منصفانه بدون اجازه دادن بدون اینکه منفعت شخصی خود را تحت تأثیر قرار دهد/



examples :
1 - It is impossible to be truly impartial.
واقعاً بی طرف بودن غیرممکن است.
2 - The jury has to give an impartial verdict after listening to all of the evidence.
هیئت منصفه پس از استماع ( سمع و نظر ) همه شواهد ، باید یک حکم بی طرفانه صادر کند.
3 - Careers officers offer impartial advice to all pupils.
افسران مشاغل مشاوره بی چشم داشتی را به همه دانش آموزان ارائه می دهند.
4 - teachers must be impartial judges of their student's work.
معلمان باید قضاوت منصفانه ای از کار دانش آموز خود داشته باشند.



What do you think bout the name Sebastian ?

I'm impartial to sebastian

بی طرفانه - خنثی

بی طرف ( انه )

– a judge ought to be impartial
– a trial must be fair and impartial
– Reporters must be impartial and not show political bias


کلمات دیگر: