کلمه جو
صفحه اصلی

enfranchise


معنی : ازاد کردن، معاف کردن، از بندگی رهاندن، حق رای دادن، حقوق مدنی اعطا کردن به
معانی دیگر : حق رای دادن به، (از حقوق شهروندی) بهره مند کردن، (از بردگی یا قید و محضور و غیره) رهانیدن، آزاد کردن

انگلیسی به فارسی

آزاد کردن، از بندگی رهاندن، معاف کردن، حقوق مدنی اعطا کردن به


فریب دادن، ازاد کردن، از بندگی رهاندن، معاف کردن، حق رای دادن، حقوق مدنی اعطا کردن به


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: enfranchises, enfranchising, enfranchised
مشتقات: enfranchisement (n.)
(1) تعریف: to give the rights of a citizen to, esp. the right to vote.
متضاد: disenfranchise, disfranchise

- The Fifteenth Amendment to the U.S. Constitution technically enfranchised black men in 1870.
[ترجمه ترگمان] متمم پانزدهم قانون اساسی در قانون اساسی ایالات متحده در سال ۱۸۷۰ به مردان سیاه پوست حق رای داده شد
[ترجمه گوگل] اصلاحیه پنجم قانون اساسی ایالات متحده از مردان سیاه پوست در سال 1870 مجوز گرفت

(2) تعریف: to free, as from slavery.
متضاد: enslave
مشابه: liberate

• give a person certain rights (especially the right to vote); liberate, emancipate, free
to enfranchise someone means to give them the right to vote in elections; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] آزاد کردن از تعهد، دادن حق رأی، اعطاء کردن تابعیت

مترادف و متضاد

ازاد کردن (فعل)
release, liberate, free, assert, assoil, ease, franchise, deliver, unfix, unwrap, enfranchise, liberalize, extricate, uncage, unfasten, unhitch, unloose, unstring, unyoke

معاف کردن (فعل)
remit, frank, excuse, dispense, dismiss, exempt, enfranchise

از بندگی رهاندن (فعل)
enfranchise

حق رای دادن (فعل)
free, franchise, enfranchise

حقوق مدنی اعطا کردن به (فعل)
enfranchise

set free


Synonyms: citizenize, emancipate, empower, free, give rights to, grant citizenship to, liberate, manumit, naturalize, release


Antonyms: enslave


جملات نمونه

1. Women in Britain were first enfranchised in 191
[ترجمه ترگمان]زنان در بریتانیا برای نخستین بار به ۱۹۱ رای داده شدند
[ترجمه گوگل]زنان در بریتانیا برای اولین بار در سال 1911 مجاز شدند

2. In Britain women were enfranchised in 191
[ترجمه ترگمان]در بریتانیا زنان به ۱۹۱ رای داده شدند
[ترجمه گوگل]در بریتانیا، زنان در سال 191 مجرد شدند

3. The company voted to enfranchise its 120 women members.
[ترجمه ترگمان]این شرکت به enfranchise عضو زن خود رای داد
[ترجمه گوگل]این شرکت رای 120 نفر از اعضای زن را به عهده گرفت

4. She acted as if she were an enfranchised male.
[ترجمه ترگمان]طوری رفتار می کرد که انگار یک مرد enfranchised
[ترجمه گوگل]او عمل کرد به شرطی که او مرد مردانه است

5. South Africa's new constitution enfranchised 28 million blacks.
[ترجمه ترگمان]قانون اساسی جدید آفریقای جنوبی ۲۸ میلیون سیاه شد
[ترجمه گوگل]قانون اساسی جدید آفریقای جنوبی 28 میلیون سیاه پوست را تصویب کرد

6. Like many another newly enfranchised 18-year-olds, I voted Conservative in 197
[ترجمه ترگمان]مانند بسیاری دیگر از کودکان ۱۸ ساله، من در ۱۹۷ نفر به محافظه کاران رای دادم
[ترجمه گوگل]من مانند بسیاری دیگر از افراد 18 ساله غیر مجاز، من محافظه کار در سال 197 رای دادم

7. This legislation enfranchised many thousands of people.
[ترجمه ترگمان]این قانون برای بسیاری از مردم رای داد
[ترجمه گوگل]این قانون بسیاری از هزاران نفر را ممنوع کرده است

8. New Zealand was the first country to enfranchise women. It gave them the vote in 189
[ترجمه ترگمان]نیوزیلند اولین کشوری بود که زنان را تحت تاثیر قرار داد در سال ۱۸۹ به آن ها رای داد
[ترجمه گوگل]نیوزیلند اولین کشور برای انتخاب زنان بود آنها 189 رای را به آنها دادند

9. Nor was it in 196 when decisions to disenfranchise as well as to enfranchise were a possibility.
[ترجمه ترگمان]در سال ۱۹۶ نیز زمانی که تصمیم به disenfranchise و نیز to امکان پذیر نبود، در سال ۱۹۶ نیز وجود نداشت
[ترجمه گوگل]در سال 196 نیز تصمیمی که در مورد عدم حق رای دادن و همچنین عدم امکان انتخاب حقوقی وجود داشت امکان پذیر نبود

10. The existing law stated that only those who had been granted citizenship would be enfranchised.
[ترجمه ترگمان]قانون موجود بیان داشت که به کسانی که تابعیت اعطا شده، حق رای داده خواهد شد
[ترجمه گوگل]قانون موجود اظهار داشت که تنها افرادی که به شهروندی واگذار شده اند، مجاز می شوند

11. The ruling countered moves in both Hamburg and Schleswig-Holstein to enfranchise certain categories of foreigners in local elections.
[ترجمه ترگمان]این حکم به سرعت در هر دو کشور هامبورگ و هولشتاین - هولشتاین حرکت کرد تا دسته های خاصی از خارجیان را در انتخابات محلی از بین ببرد
[ترجمه گوگل]حاکم در هامبورگ و اشلسویگ-هولشتاین حرکتهایی را برای اعمال برخی دسته های خارجی در انتخابات محلی به عهده گرفت

12. So far from allowing that number might increase, in 1769 he even favoured a reduction of the number of the enfranchised.
[ترجمه ترگمان]تا کنون، از این که این تعداد ممکن است افزایش یابد، در سال ۱۷۶۹ او حتی به کاهش تعداد of رای داد
[ترجمه گوگل]تا کنون از اجازه دادن به این تعداد ممکن است افزایش یابد، در سال 1769، او حتی به کاهش تعداد افراد غیر مجاز علاقه مند شد

13. It was also attributable to the increasing demands and expectations of the newly enfranchised working population.
[ترجمه ترگمان]همچنین مربوط به افزایش تقاضاها و انتظارات جمعیت تازه آزاد شده بود
[ترجمه گوگل]این نیز مربوط به افزایش تقاضا و انتظارات از کارگران تازه کار غیر مجاز است

14. The group works in developing countries to increase literacy and enfranchise women.
[ترجمه ترگمان]این گروه در کشورهای در حال توسعه برای افزایش سواد آموزی و enfranchise کار می کند
[ترجمه گوگل]این گروه در کشورهای در حال توسعه کار می کند تا سواد را افزایش دهند و زنان را غیر قانونی کنند

The enfranchisement of women has not yet been accomplished in some countries.

بهره‌مندی زنان از حقوق شهروندی هنوز در برخی کشورها اجرا نشده است.



کلمات دیگر: