کلمه جو
صفحه اصلی

empower


معنی : اختیار دادن، وکالت دادن، قدرت دادن، صاحب اختیار و قدرت کردن
معانی دیگر : صلاحیت دادن، قادر کردن، توانمند کردن، توانایی دادن، اجازه دادن

انگلیسی به فارسی

صاحب اختیار و قدرت کردن، قدرت دادن، اختیار دادن، وکالت دادن


قدرت دادن، اختیار دادن، وکالت دادن، صاحب اختیار و قدرت کردن


انگلیسی به انگلیسی

• bestow authority on a person, give power; enable, allow, permit
when someone is empowered to do something, they have the authority or power to do it; a formal word.

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: empowers, empowering, empowered
مشتقات: empowerment (n.)
(1) تعریف: to grant legal power or authority to; authorize.
مترادف: authorize, permit, warrant
متضاد: forbid
مشابه: accredit, commission, entitle, license, ratify

- The law empowers the courts to rule in certain family matters.
[ترجمه ترگمان] قانون به دادگاه ها قدرت حکمرانی در برخی مسائل خانوادگی را می دهد
[ترجمه گوگل] این قانون دادگاه ها را مجاز می داند که در امور خانوادگی خاصی تصمیم بگیرند

(2) تعریف: to permit; enable.
مترادف: allow, enable, let, permit
متضاد: forbid
مشابه: sanction

- Wealth has empowered him to be more independent.
[ترجمه بنده خدا 🤲] ثروت به او قدرت میدهد و باعث میشود مستقل تر شود
[ترجمه ترگمان] ثروت به او قدرت می دهد که مستقل تر شود
[ترجمه گوگل] ثروت او را قادر به مستقل تر کرده است

دیکشنری تخصصی

[حقوق] اختیار دادن، اجازه دادن

مترادف و متضاد

اختیار دادن (فعل)
accredit, empower, authorize, enable, authorise

وکالت دادن (فعل)
empower, delegate

قدرت دادن (فعل)
empower

صاحب اختیار و قدرت کردن (فعل)
empower

authorize, enable


Synonyms: accredit, allow, capacitate, charge, commission, delegate, entitle, entrust, grant, invest, legitimize, license, okay, permit, privilege, qualify, sanction, vest, warrant


Antonyms: disenfranchise, refuse, reject, revoke


جملات نمونه

1. The Voting Rights Act was needed to empower minority groups.
[ترجمه ترگمان]قانون حق رای برای توانمند سازی گروه های اقلیت لازم بود
[ترجمه گوگل]قانون حقوق رأی دادن برای تقویت گروه های اقلیت مورد نیاز بود

2. The new laws empower the police to stop anybody in the street.
[ترجمه ترگمان]قوانین جدید به پلیس قدرت می دهد تا هر کسی را در خیابان متوقف کند
[ترجمه گوگل]قوانین جدید به پلیس اجازه می دهد تا کسی را در خیابان متوقف کند

3. Modern science and technology empower human beings to control natural forces more effectively.
[ترجمه ترگمان]علم و فن آوری نوین به انسان قدرت می دهد تا نیروهای طبیعی را به شکلی موثرتر کنترل کند
[ترجمه گوگل]علم و فن آوری مدرن توانمند ساختن انسان ها برای کنترل نیروهای طبیعی موثرتر است

4. I want to empower the businessman.
[ترجمه ترگمان]من می خواهم این تاجر را تقویت کنم
[ترجمه گوگل]من می خواهم تجار را قدرتمند کنم

5. I empower my agent to make the deal for me.
[ترجمه بامداد] من به نماینده ام تفویض اختیار میکنم تا برایم معامله انجام دهد.
[ترجمه ترگمان]من به مامور هام قدرت میدم که معامله رو برای من انجام بده
[ترجمه گوگل]من نماینده من را قادر می سازم تا معامله را برای من انجام دهم

6. What I'm trying to do is to empower people, to give them ways to help them get well.
[ترجمه ترگمان]کاری که من سعی دارم انجام دهم این است که به مردم قدرت بدهیم و به آن ها روش هایی برای کمک به آن ها بدهیم
[ترجمه گوگل]آنچه که من می خواهم انجام دهم این است که مردم را توانمند سازم، به آنها راه هایی بدهم تا به آنها کمک کنم

7. The point of the mentoring programme is to empower young fathers with parenting skills.
[ترجمه ترگمان]هدف از برنامه آموزشی دادن قدرت بخشیدن به پدران جوان با مهارت های والدین است
[ترجمه گوگل]نقطه برنامه مربیگری این است که پدران جوان را با مهارت های والدین توانمند سازد

8. The role of the chief exec is to empower the team.
[ترجمه ترگمان]نقش مدیر اجرایی برای توانمند سازی تیم است
[ترجمه گوگل]نقش رئیس اجرایی این است که توانایی تیم را تقویت کند

9. We shall empower people as citizens and as consumers of public and private services.
[ترجمه ترگمان]ما به مردم بعنوان شهروندان و به عنوان مصرف کننده خدمات عمومی و خصوصی اختیارات خواهیم داد
[ترجمه گوگل]ما مردم را به عنوان شهروندان و به عنوان مصرف کنندگان خدمات عمومی و خصوصی توان خواهیم داد

10. MSAs empower people with the money they need to make their own health care decisions.
[ترجمه ترگمان]MSAs با پولی که به آن ها نیاز دارند تا تصمیمات مراقبت بهداشتی خود را اتخاذ کنند، افراد را توانمند می سازد
[ترجمه گوگل]مأمورین پولی به مردم با پولی که برای تصمیم گیری در مورد مراقبت های بهداشتی خود نیاز دارند، قدرت می گیرند

11. A separate amendment would empower the Bar Council to charge its members compulsory practising certificate fees for the first time.
[ترجمه ترگمان]یک اصلاحیه جداگانه به شورای کانون قدرت می دهد تا برای اولین بار اعضای آن را اجباری کند
[ترجمه گوگل]یک اصلاحیه جداگانه شورای بار را قادر می سازد که هزینه های گواهینامه اجباری اعضای خود را برای اولین بار اخذ کند

12. It is time to empower elderly people too.
[ترجمه ترگمان]این زمان آن است که به افراد مسن هم قدرت بدهیم
[ترجمه گوگل]زمان آن است که افراد سالمند نیز توانمند شوند

13. As we accept more responsibility, so we empower and enrich our lives.
[ترجمه ترگمان]در حالی که ما مسئولیت بیشتری را می پذیریم، بنابراین ما زندگی خود را تقویت و غنی می کنیم
[ترجمه گوگل]همانطور که مسئولیت بیشتری را می پذیریم، بنابراین ما زندگی خود را قدرتمند و غنی می کنیم

14. The committee voted 21- along party lines, to empower Burton.
[ترجمه ترگمان]این کمیته در راستای توانمند سازی تیم برتون به ۲۱ نفر در امتداد خطوط حزبی رای داد
[ترجمه گوگل]این کمیته 21 ساله را در خطوط حزبی برگزار کرد تا Burton را قدرتمند کند

15. Step forward Kenneth Clarke, with plans to empower courts to send offenders to new secure training centres.
[ترجمه ترگمان]قدم به جلو، کنت کلارک، با طرح هایی برای توانمند سازی دادگاه ها برای ارسال متخلفان به مراکز آموزشی امن جدید
[ترجمه گوگل]گام به جلو، کنت کلارک، با قصد دارد تا قدرت را به دادگاه ها برای ارسال مجرمان به مراکز آموزشی جدید امن

The Congress is empowered to levy taxes.

کنگره(ی امریکا) اختیار مالیات بستن را دارد.


The emotion that empowers the artist to create a work of art.

احساساتی که هنرمند را قادر به خلق یک اثر هنری می‌کند.


پیشنهاد کاربران

آزادی

تفویض اختیار کردن

اجازه دادن قانونی

آزادی عمل دادن

توانمندسازی، توانمند ساختن

پذیرفته شده

قدرت بخشیدن ، توانمند سازی ، قدرت دادن ، آزادی عمل دادن ، تقویت کردن


کلمات دیگر: