مأیوس، ناامید، ناتوان، عاجز
bereft
انگلیسی به فارسی
از دست رفته
انگلیسی به انگلیسی
( verb )
• : تعریف: past participle of bereave.
- The war had bereft them of their homes and their hope.
[ترجمه ترگمان] جنگ آن ها را از خانه های خود و امیدشان محروم کرده بود
[ترجمه گوگل] جنگ آنها خانه ها و امیدشان را از دست دادند
[ترجمه گوگل] جنگ آنها خانه ها و امیدشان را از دست دادند
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: deprived or stripped of something.
- The flood left them bereft of all their possessions.
[ترجمه ترگمان] سیل آن ها را از همه their محروم کرد
[ترجمه گوگل] سیل آنها را از دست داد همه اموال خود را
[ترجمه گوگل] سیل آنها را از دست داد همه اموال خود را
- He slunk off the stage, bereft of his former confidence.
[ترجمه ترگمان] او در حالی که از اعتماد قبلی خود محروم مانده بود، از صحنه خارج شد
[ترجمه گوگل] او از صحنه خارج شد و اعتماد سابقش را از دست داد
[ترجمه گوگل] او از صحنه خارج شد و اعتماد سابقش را از دست داد
- She felt somewhat bereft when her youngest child went off to college.
[ترجمه محمد سلطان] وقتی که جوانترن فرزندش به دانشگاه رفت، احساس حزن او را فراگرفت.
[ترجمه ترگمان] وقتی که بچه کوچک تر به کالج می رفت، احساس ناراحتی می کرد[ترجمه گوگل] هنگامی که جوانترین فرزندش به کالج رفت، او احساس خستگی کرد
• (2) تعریف: completely lacking something needed or expected.
- The old theater was now bereft of seats.
[ترجمه ترگمان] در این موقع سالن تئاتر قدیمی دیگر اشغال نشده بود
[ترجمه گوگل] تئاتر قدیمی در حال حاضر کمبود کرسی بود
[ترجمه گوگل] تئاتر قدیمی در حال حاضر کمبود کرسی بود
• (3) تعریف: suffering the death of a loved one.
- The bereft widower felt as if his life had ended.
[ترجمه ترگمان] bereft مرده احساس می کرد که زندگی او به پایان رسیده است
[ترجمه گوگل] بیوه فقیر احساس می کرد که زندگی او تمام شده است
[ترجمه گوگل] بیوه فقیر احساس می کرد که زندگی او تمام شده است
• deprived of the possession or use of something
if a person or thing is bereft of something, they no longer have it; a literary word.
if a person or thing is bereft of something, they no longer have it; a literary word.
مترادف و متضاد
lacking; missing
Synonyms: beggared, bereaved, cut off, deprived, destitute, devoid, dispossessed, divested, fleeced, impoverished, left without, minus, naked, parted from, robbed, shorn, stripped, wanting, without
Antonyms: full, happy
جملات نمونه
1. bereft of his company
محروم از مصاحبت او
2. she was bereft of hope or happiness
او از امید یا خوشی بی بهره بود.
3. The team now seems bereft of inspiration.
[ترجمه ترگمان]این تیم در حال حاضر فاقد الهام است
[ترجمه گوگل]اکنون تیم، الهام بخش است
[ترجمه گوگل]اکنون تیم، الهام بخش است
4. Alone now and almost penniless, he was bereft of hope.
[ترجمه ترگمان]اکنون تنها و تقریبا بی پول بود، دیگر امیدی نداشت
[ترجمه گوگل]در حال حاضر تنها و تقریبا بی نقص، او امید زیادی نداشت
[ترجمه گوگل]در حال حاضر تنها و تقریبا بی نقص، او امید زیادی نداشت
5. His death in 1990 left her completely bereft.
[ترجمه ترگمان]مرگ او در سال ۱۹۹۰ او را کاملا محروم کرد
[ترجمه گوگل]مرگ او در سال 1990، او را کاملا از بین برد
[ترجمه گوگل]مرگ او در سال 1990، او را کاملا از بین برد
6. He was utterly bereft when his wife died.
[ترجمه ترگمان]وقتی زنش مرد او کاملا از دست رفته بود
[ترجمه گوگل]وقتی همسرش فوت کرد، کاملا از بین رفت
[ترجمه گوگل]وقتی همسرش فوت کرد، کاملا از بین رفت
7. Indignation bereft him of speech.
[ترجمه ترگمان]خشم و غضب او را از سخن گفتن باز می داشت
[ترجمه گوگل]خشم ناشی از سخنرانی او
[ترجمه گوگل]خشم ناشی از سخنرانی او
8. The refugees arrived bereft of their possessions.
[ترجمه ترگمان]پناهندگان از دارایی خود محروم شدند
[ترجمه گوگل]پناهندگان بدون داشتن اموال خود، وارد شدند
[ترجمه گوگل]پناهندگان بدون داشتن اموال خود، وارد شدند
9. Now bereft of roofs and windows, its sightless eyes command a superb view of the Swale far below.
[ترجمه ترگمان]اکنون دیگر از بام ها و پنجره ها محروم مانده بود و چشم های روشنش دیده بود که از the بسیار دور است
[ترجمه گوگل]در حال حاضر از سقف و پنجره ها، چشم های بی نظیر آن چشم انداز فوق العاده Swale را به سمت پایین هدایت می کند
[ترجمه گوگل]در حال حاضر از سقف و پنجره ها، چشم های بی نظیر آن چشم انداز فوق العاده Swale را به سمت پایین هدایت می کند
10. Bereft of hope So far so realistic.
[ترجمه ترگمان]Bereft از امید تا این حد واقع بینانه
[ترجمه گوگل]از دست دادن امید تاکنون بسیار واقعی است
[ترجمه گوگل]از دست دادن امید تاکنون بسیار واقعی است
11. Anger bereft him of words.
[ترجمه ترگمان]خشم بر او چیره شد
[ترجمه گوگل]خشم او را از کلمات رد می کند
[ترجمه گوگل]خشم او را از کلمات رد می کند
12. It finds itself bereft of the financial wherewithal or the collective will to break free of its traditional habits.
[ترجمه ترگمان]این کشور خود را از منابع مالی مالی یا جمعی محروم می کند تا از عادات سنتی خود محروم شود
[ترجمه گوگل]این خود را از دست می دهد از مالی کتیبه و یا جمعی خواهد شد برای از بین بردن عادت های سنتی خود
[ترجمه گوگل]این خود را از دست می دهد از مالی کتیبه و یا جمعی خواهد شد برای از بین بردن عادت های سنتی خود
13. And she had been left bereft, broken-hearted.
[ترجمه ترگمان]قلب شکسته و قلب شکسته او را رها کرده بود
[ترجمه گوگل]و او شده بود باقی مانده، شکسته دل
[ترجمه گوگل]و او شده بود باقی مانده، شکسته دل
14. Thus was the contrary proved: the party was bereft of new ideas altogether.
[ترجمه ترگمان]از این رو ثابت شد که این حزب در مجموع از ایده های جدید محروم شده است
[ترجمه گوگل]بدین ترتیب برعکس ثابت می شد که حزب در مجموع از عقاید جدیدی برخوردار نبود
[ترجمه گوگل]بدین ترتیب برعکس ثابت می شد که حزب در مجموع از عقاید جدیدی برخوردار نبود
15. I do not own a farthing - - bereft in a shipwreck of all but my wedding-ring.
[ترجمه ترگمان]من حتی یک شاهی پول ندارم که در یک کشتی غرق در غرق شدن از همه چیز بجز حلقه ازدواج من محروم مانده باشد
[ترجمه گوگل]من یک farthing ندارم - در کشتی خراب همه، اما حلقه عروسی من
[ترجمه گوگل]من یک farthing ندارم - در کشتی خراب همه، اما حلقه عروسی من
پیشنهاد کاربران
بی بهره
مأیوس، ناامید، غریب، ناتوان، عاجز.
bereft of: محروم از / فاقدِ. . .
bereft of: محروم از / فاقدِ. . .
کلمات دیگر: