کلمه جو
صفحه اصلی

inhabit


معنی : ساکن شدن، مسکن گزیدن، منزل کردن، سکنی گرفتن در، بودباش گزیدن در، اباد کردن
معانی دیگر : در زیستن، ساکن بودن در، سکونت گزیدن در، نشیمند بودن، زندگی کردن، (قدیمی) وجود داشتن در، موجود بودن در، باشیدن، ساکن شدن در

انگلیسی به فارسی

ساکن شدن(در)، مسکن گزیدن، سکنی گرفتن در، بودباش گزیدن در، اباد کردن


ساکن، ساکن شدن، سکنی گرفتن در، منزل کردن، مسکن گزیدن، بودباش گزیدن در، اباد کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: inhabits, inhabiting, inhabited
مشتقات: inhabitation (n.)
(1) تعریف: to live in; use as a dwelling.
مترادف: live in
مشابه: abide in, domicile, dwell in, occupy, people, populate, reside in, stay in, tenant

- Early humans inhabited these caves.
[ترجمه ترگمان] انسان های اولیه در این غارها زندگی می کردند
[ترجمه گوگل] انسانهای اولیه در این غارها ساکن شدند
- Jaguars still inhabit this part of the rainforest.
[ترجمه ترگمان] Jaguars هنوز در این بخش از جنگل های بارانی ساکن هستند
[ترجمه گوگل] جگوار هنوز در این بخش از جنگل های بارانی زندگی می کنند
- The city is inhabited by over ten million people.
[ترجمه ترگمان] بیش از ده میلیون نفر در این شهر ساکن هستند
[ترجمه گوگل] این شهر بیش از ده میلیون نفر ساکن است

(2) تعریف: to be in or be present in.
مترادف: abide in, dwell in
متضاد: vacate
مشابه: exist in, indwell, lie in, occupy, remain in, subsist in

- The bygone days of her youth inhabit her memories.
[ترجمه ترگمان] روزه ای گذشته جوانی اش در خاطرات او بود
[ترجمه گوگل] روزهای آخر جوانانش در خاطرات خود زندگی می کنند
- Terrifying thoughts inhabited his mind.
[ترجمه ترگمان] افکار وحشتناک در ذهنش ساکن بود
[ترجمه گوگل] افکار خارق العاده ذهن خود را ساکن بود
- Wonderful and bizarre creatures inhabited her imagination.
[ترجمه ترگمان] موجودات عجیب و غریبی که در تخیل او زندگی می کردند
[ترجمه گوگل] موجودات شگفت انگیز و عجیب و غریب ساکن تخیل او بودند

• occupy, live in, dwell in, reside in; populate
if a place or region is inhabited, people live there.

مترادف و متضاد

ساکن شدن (فعل)
abide, dwell, inhabit, reside, indwell, habit

مسکن گزیدن (فعل)
settle, inhabit, room, bield, guest

منزل کردن (فعل)
inhabit, lodge, live, roost, camp

سکنی گرفتن در (فعل)
inhabit

بودباش گزیدن در (فعل)
inhabit

اباد کردن (فعل)
inhabit, people

take up residence in


Synonyms: abide, crash, dwell, indwell, live, locate, lodge, make one’s home, occupy, park, people, perch, populate, possess, reside, roost, settle, squat, stay, tenant


Antonyms: depart, leave, move, vacate


جملات نمونه

1. Eskimos inhabit the frigid part of Alaska.
اسکیمو ها در منطقه قطبی آلاسکا زندگی می کنند

2. Because Sidney qualified, he was allowed to inhabit the vacant apartment.
چون سیدنی واجد شرایط بوداجازه یافت تا در آپارتمان خالی اقامت کند

3. Many crimes are committed each year against those who inhabit the slum area of our city.
هر ساله بیشتر جنایات بر علیه کسانی است که در مناطق زاغه نشین شهرمان سکونت دارند

4. they inhabit a small apartment
آنان در آپارتمان کوچکی ساکن هستند.

5. Many forms of aquatic life inhabit ponds.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از اشکال زندگی آبزیان در تالاب ها زندگی می کنند
[ترجمه گوگل]بسیاری از اشکال زندگی آبزی در حوضچه ها زندگی می کنند

6. I have no idea what sort of people inhabit the area.
[ترجمه ترگمان]نمی دانم چه جور آدم هایی در این منطقه زندگی می کنند
[ترجمه گوگل]من هیچ نظری ندارم که مردم در آن منطقه زندگی می کنند

7. Several different species of fish inhabit these turbid shallow waters.
[ترجمه ترگمان]چندین گونه مختلف ماهی در این آب های کم عمق و کم عمق زندگی می کنند
[ترجمه گوگل]چندین گونه از ماهی ها در این آب های کم عمیق ساکن ساکن هستند

8. Wild tribes still inhabit part of the Philippines.
[ترجمه ترگمان]قبایل وحشی هنوز در بخشی از فیلیپین زندگی می کنند
[ترجمه گوگل]قبایل وحشی هنوز در بخشی از فیلیپین زندگی می کنند

9. The characters in his novels inhabit a bleak and hopeless universe.
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه گوگل]شخصیت های رمان های او در یک جهان بی نظیر و ناامید زندگی می کنند

10. Some very rare birds inhabit our stretch of the river.
[ترجمه ترگمان]برخی پرندگان بسیار نادر در امتداد رودخانه ما ساکن هستند
[ترجمه گوگل]برخی از پرندگان بسیار نادر ساحل ما در رودخانه است

11. They inhabit reed huts built on stilts above the water.
[ترجمه ترگمان]آن ها در کلبه های چوبی که بر روی stilts در بالای آب ساخته شده اند، ساکن هستند
[ترجمه گوگل]آنها در کلبه های نرگس روی نیمکت های بالای آب ساخته می شوند

12. They inhabit the tropical forests.
[ترجمه ترگمان]آن ها در جنگل های گرمسیری زندگی می کنند
[ترجمه گوگل]آنها در جنگل های استوایی زندگی می کنند

13. The bacteria that inhabit the undersea hot springs fall into this group.
[ترجمه ترگمان]باکتری هایی که در چشمه های آب گرم undersea در این گروه زندگی می کنند
[ترجمه گوگل]باکتری هایی که در زیر آب چشمه های گرم زندگی می کنند به این گروه می افتند

14. I've no idea what sort of people inhabit the area.
[ترجمه ترگمان]هیچ ایده ای ندارم که چه جور آدم هایی در این منطقه زندگی می کنند
[ترجمه گوگل]من نمیدانم چه افرادی در این منطقه زندگی می کنند

15. The tribes which inhabit the Upper Hunter and the adjacent parts of the colony are extremely harmless and well disposed.
[ترجمه ترگمان]قبایلی که در هنتر علیا و نواحی مجاور آن ساکن هستند بسیار بی ضرر هستند
[ترجمه گوگل]قبایل که ساکن شکارچی بالایی و بخش های مجاور مستعمره آن هستند بسیار بی ضرر هستند و به خوبی از بین می روند

16. The people who inhabit this world are people like us, people who pass us in the street.
[ترجمه ترگمان]آدم هایی که در این دنیا ساکن هستند، آدم هایی مثل ما هستند، آدم هایی که ما را در خیابان پاس می دهند
[ترجمه گوگل]افرادی که در این دنیا زندگی می کنند افرادی مانند ما هستند، افرادی که ما را در خیابان می گذرانند

17. But new exquisite life can't inhabit such places.
[ترجمه ترگمان]اما زندگی زیبای جدید نمی تواند در چنین جاها زندگی کند
[ترجمه گوگل]اما زندگی نفیس جدید نمی تواند در چنین مکان هایی ساکن باشد

A forest inhabited by various animals.

جنگلی که جانوران گوناگون در آن زندگی می‌کنند.


They inhabit a small apartment.

آنان در آپارتمان کوچکی ساکن هستند.


The sculptural quality that inhabits some of his paintings.

ویژگی تندیس‌مانندی که در برخی از نقاشی‌های او وجود دارد.


پیشنهاد کاربران

to live in a particular place. Ox

بود باش
inhabitiveness
میل طبیعی انسان به بود باش

inhabited مسکونی

با inhibit اشتباه نشود.
inhabit یعنی ساکن شدن
inhibit یعنی منع کردن - جلوگیری کردن


پاتوق, محل سکونت

در یک مکان زندگی کردن

اشغال کردن

to occupy as a place of settled residence or habitat : live in . Mer

used for saying that someone is in a particular state or condition

She inhabits the strange world of the media celebrity

اقامت داشتن در
Live in

سکونت کردن، نشاندن

مأوا گزیدن

live in
if animal or people inhabit an area or place they live there
The city is inhabited by over ten million people.
بیش از ده میلیون نفر در این شهر ساکن هستند.
inhabited islands
جزایر قابل سکونت

منزل داشتن در . . . . .


کلمات دیگر: