کلمه جو
صفحه اصلی

interacting

انگلیسی به فارسی

تعامل، متقابلا اثر کردن، فعل و انفعال داخلی داشتن


پیشنهاد کاربران

سر و کار داشتن

در تعامل باهم

تداخل عمل

در تعامل
در رویارویی
در درگیر بودن با چیزی
مشغول بودن به کاری

فعل و انفعال داشتن

تعامل، تاثیر،

برهم کنش. مثال: interacting galaxy / کهکشان برهم کنش. در اخترشناسی کهکشانی هایی که در اثر گرانش تغییر شکل می دهند. اثر متقابل هم می شود ترجمه کرد.

همدردی
Example
When interacting with one who is grieving The loss of a loved one
همدردی کردن با کسی که عزاداره و یک عزیزشو از دست داده


کلمات دیگر: