کلمه جو
صفحه اصلی

imprisoned


قانون ـ فقه : محبوس

انگلیسی به فارسی

زندانی، بزندان افکندن، نگه داشتن


انگلیسی به انگلیسی

• confined, jailed, kept in prison, incarcerated

جملات نمونه

1. they imprisoned all of their opponents
آنان کلیه ی مخالفان خود را زندانی کردند.

2. he was imprisoned by his wife's jealousy
او اسیر حسادت زنش بود.

3. he was imprisoned for poaching
بخاطر شکار غیرمجاز زندانی شد.

4. the dictator imprisoned opponents and muzzled the newspapers
دیکتاتور مخالفان را به زندان افکند و جراید را محدود کرد.

5. the flood imprisoned them in the village
سیل آنها را در دهکده زندانی کرد.

6. they kept him imprisoned for ten years
ده سال او را در زندان نگه داشتند.

7. the ignominy of being imprisoned for theft
رسوایی زندانی شدن به خاطر دزدی

8. he was found guilty of graft and imprisoned
او محکوم به اختلاس و زندانی شد.

9. the witness perjured himself and was therefore imprisoned
گواه شهادت دروغ داد و به همین خاطر زندانی شد.

10. they killed half of the captives and imprisoned the remainder
نصف اسیران را کشتند و بقیه را زندانی کردند.

11. Last year, a civil servant was imprisoned for leaking a document to the press.
[ترجمه ترگمان]سال گذشته، یک کارمند دولت به دلیل درز کردن یک سند به مطبوعات زندانی شد
[ترجمه گوگل]سال گذشته، یک نفر به دلیل انتشار یک سند به مطبوعات زندانی شد

12. Many elderly people feel imprisoned in their own homes.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از افراد مسن در خانه های خود احساس زندانی بودن می کنند
[ترجمه گوگل]بسیاری از افراد سالخورده در خانه های خود زندانی هستند

13. They were imprisoned for possession of drugs.
[ترجمه ترگمان]آن ها به خاطر داشتن مواد مخدر زندانی شدند
[ترجمه گوگل]آنها برای داشتن مواد مخدر زندانی شدند

14. He was imprisoned for 19 years yet held on to his belief in his people.
[ترجمه ترگمان]او به مدت ۱۹ سال زندانی بود و هنوز به اعتقاد خود به مردم خود پایبند بود
[ترجمه گوگل]وی در 19 سالگی زندانی شد، اما به باور وی به مردمش ادامه داد

15. Dutch colonial authorities imprisoned him for his part in the independence movement.
[ترجمه ترگمان]مقامات مستعمراتی هلند او را به خاطر نقش خود در نهضت استقلال زندانی کردند
[ترجمه گوگل]مقامات استعماری هلندی او را به خاطر بخشی از جنبش استقلال زندانی کردند

پیشنهاد کاربران

به عنوان فعل:
زندانی شدن/بودن/کردن
محبوس شدن/بودن/کردن
به عنوان صفت:
زندانی
محبوس


کلمات دیگر: