کلمه جو
صفحه اصلی

centerpiece


تزئین یا آذین مرکزی، میان زیب، بخش عمده، بخش عمده a vase of roses was the centerpiece of the dining table گلدانی از گل سرخ، زینتبخش اصلی میز نهار خوری بود the center piece of the modern navy is the nuclear submarine زیردریایی اتمی، هستهی مرکزی نیروی دریایی نوین است، قسمت میانی اسباب روی میز، میانه

انگلیسی به فارسی

تزئین یا آذین مرکزی، میان زیب، بخش عمده


مرکزی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: an ornament or decoration occupying a central location, esp. the center of a dining table.

• decoration placed in the center (of a table, etc.)

مترادف و متضاد

highlight


Synonyms: best part, center of attention, climax, focal point, heart, high point, high spot, hub, keynote, main event, main feature, nucleus


جملات نمونه

1. a vase of roses was the centerpiece of the dining table
گلدانی از گل سرخ،زینت بخش اصلی میز نهار خوری بود.

2. His daily schedule was the centerpiece of his life.
[ترجمه ترگمان]برنامه روزانه او محور زندگی او بود
[ترجمه گوگل]برنامه روزانه او مرکز اصلی زندگی او بود

3. The antenna is the centerpiece of a variety of science and technology experiments on the mission.
[ترجمه ترگمان]این آنتن ها محور انواع تجارب علمی و فن آوری در این ماموریت می باشند
[ترجمه گوگل]آنتن محور آزمایش های مختلف علوم و فن آوری در ماموریت است

4. Brown said he wants City Hall as the centerpiece, like the state Capitol in Sacramento.
[ترجمه ترگمان]براون گفت که او از تالار شهر مانند کاپیتول ایالت در ساکرامنتو می خواهد
[ترجمه گوگل]براون گفت که او به عنوان مرکز اصلی شهر، مانند شهرداری ایالت ساکرامنتو، می خواهد

5. Graceland is there, already, centerpiece of 10 dozen doughnut shops and roadside flophouses.
[ترجمه ترگمان]گریسلند در حال حاضر، محور ۱۰ دوجین مغازه دونات و flophouses کنار جاده ای است
[ترجمه گوگل]Graceland در آنجا وجود دارد، در حال حاضر، مرکزی از 10 دونات مغازه ها و floughouses کنار جاده

6. And please have a centerpiece for every table.
[ترجمه ترگمان] و لطفا یه کاردستی برای هر میز داشته باش
[ترجمه گوگل]و لطفا یک قلب برای هر جدول داشته باشید

7. This magnificent German Silver Centerpiece at the turn of the late 19 th and early 20 th centuries.
[ترجمه ترگمان]این نقره بزرگ آلمانی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بود
[ترجمه گوگل]این مرکز با شکوه نقره ای آلمان در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم

8. Its centerpiece was a communications console on a dais two steps above floor level.
[ترجمه ترگمان]محور آن یک کنسول ارتباطی بر روی سکو در دو مرحله بالاتر از سطح زمین بود
[ترجمه گوگل]مرکز آن یک کنسول ارتباطی بود که در دو مرحله بالاتر از سطح طبقه بود

9. Although the spa offers other activities, its centerpiece is hiking, which can mean anything from a leisurely nature jaunt to an arduous trek up a mountain.
[ترجمه ترگمان]اگرچه چشمه آب معدنی فعالیت های دیگری را ارائه می دهد، محور آن پیاده روی است، که می تواند به معنای هر چیزی از یک طبیعت با فراغت، به یک سفر دشوار به یک کوه باشد
[ترجمه گوگل]اگر چه آبگرم فعالیتهای دیگری را ارائه می دهد، مرکز آن پیاده روی است، که می تواند هر چیزی را از یک طبیعت خوشایند و آرام به یک مسابقه سنگین تا یک کوه تبدیل کند

10. Health care for children is the centerpiece of our program.
[ترجمه ترگمان]مراقبت بهداشتی برای کودکان محور برنامه ما است
[ترجمه گوگل]مراقبت های بهداشتی برای کودکان مرکز برنامه ما است

11. Education was the centerpiece of the democratic party's political platform.
[ترجمه ترگمان]تحصیل محور خط مشی سیاسی حزب دموکرات بود
[ترجمه گوگل]آموزش و پرورش مرکز اساسی حزب دموکراتیک بود

12. One artist used the phrase as the centerpiece of a art installation.
[ترجمه ترگمان]یک هنرمند از این عبارت به عنوان محور نصب هنری استفاده کرد
[ترجمه گوگل]یکی از هنرمندان این اصطلاح را به عنوان مرکزی از یک مجموعه هنری مورد استفاده قرار داد

13. It is a centerpiece of my foreign policy.
[ترجمه ترگمان]آن محور سیاست خارجی من است
[ترجمه گوگل]این مرکز سیاست خارجی من است

14. Rehabilitation is the centerpiece of the stroke recovery process.
[ترجمه ترگمان]توان بخشی، محور فرآیند بازیابی ضربه است
[ترجمه گوگل]توانبخشی مرکزی پروسه بهبود سکته مغزی است

A vase of roses was the centerpiece of the dining table.

گلدانی از گل سرخ، زینت‌بخش اصلی میز نهارخوری بود.


The center piece of the modern navy is the nuclear submarine.

زیردریایی اتمی، هسته‌ی مرکزی نیروی دریایی نوین است.


پیشنهاد کاربران

ستون اصلی ، مبنا،

تزئین مرکزی - بخش عمده

هسته ی مرکزی

گل سرسبد
نگین
گل آذین اصلی
نورچشمی
تک گل سرمیز
تخمه برلیان

گلدان وسط میز

ویژگی عمده و منحصربفرد یک چیز

The cornerstone of something
قسمت برجسته هر چیزی

تزئین وسط میز

رکن اصلی

محور


کلمات دیگر: