کلمه جو
صفحه اصلی

governed

جملات نمونه

1. nader governed the country with an iron fist
نادر کشور را با مشتی آهنین اداره می کرد.

پیشنهاد کاربران

مسئولیت چیزی را به عهده گرفتن

مسئولیت چیزی را بر عهده گرفتن ، مسئولیت

اتباع

تحت حاکمیت

مطیع، گوش به فرمان، فرمانبردار

فرمانبردار
جامعه ای که تحت حاکمیت قرار می گیرد
تحت حاکمیت در آمدن
تحت حکومت قرار گرفتن

تحت تاثیر

در فرمان، تحت فرمان، متاثر از

حکمرانی کردن - اداره میشود

To be run by
To be ruled by
To be commanded by

To have control of
To be in control of

توسط . . . اداره میشود.
تحت فرمان . . . کنترل و اداره میشود.
تحت کنترل - حاکمیتِ - ر یاستِ - نظارتِ. . . . اداره میشود.



تابع . . . می باشد.
جز تبعه ی . . . میباشد.



. this plant, governed by an spicial gene
این گیاه، تحت تاثیر ژن خاصی قرار گرفته است.


کلمات دیگر: