کلمه جو
صفحه اصلی

repay


معنی : تلافی کردن، بر گرداندن، پس دادن، پس دادن به
معانی دیگر : (پول) پس دادن، بازپرداخت کردن یا شدن، عوض دادن، جبران کردن، بازپس دادن، عمل متقابل کردن، پاداش دادن، سزا دادن، تقاص دادن یا گرفتن

انگلیسی به فارسی

پس دادن، بر گرداندن، تلافی، پس دادن به


بازپرداخت، پس دادن، بر گرداندن، پس دادن به، تلافی کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: repays, repaying, repaid
(1) تعریف: to pay back (a loan or other debt).
مترادف: discharge, liquidate, pay, pay off, redeem, satisfy, settle
مشابه: compensate, make up, offset, recompense, reimburse, remunerate, repair, requite, return

- He borrowed a lot of money but could not repay it.
[ترجمه ترگمان] کلی پول قرض گرفته بود ولی نمی توانست آن را جبران کند
[ترجمه گوگل] او پول زیادی را قرض گرفت اما نمیتوانست آن را بازپرداخت کند

(2) تعریف: to make a payment to (someone) for something that is owed.
مترادف: compensate, recompense, reimburse, remunerate
مشابه: indemnify, make amends, make up, pay, pay off, redeem, redress, requite, return, satisfy, settle, square

- Please lend me this money and I'll repay you next month.
[ترجمه ترگمان] خواهش می کنم این پول را به من بدهید تا ماه آینده شما را جبران کنم
[ترجمه گوگل] لطفا این پول را به من بده و من ماه بعد شما را بازپرداخت میکنم

(3) تعریف: to do or give in return; reward.
مترادف: compensate, pay, return, reward
مشابه: compensate, remunerate, requite, retaliate

- We were taught to repay a good deed with another good deed.
[ترجمه ترگمان] ما یاد گرفتیم که یه کار خوب با یه عمل خوب دیگه انجام بدیم
[ترجمه گوگل] ما را به بازپرداخت یک عمل خوب با یک عمل خوب دیگر آموزش دادیم
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: repayable (adj.), repayment (n.)
• : تعریف: to make a payment in return.
مترادف: pay, reciprocate, recompense
مشابه: make amends, remit

• reimburse, pay back, settle a debt; pay again
if you repay money, you give it back to the person you borrowed it from or took it from.
if you repay a favour that someone did for you, you do something or give them something in return.
see also repaid.

مترادف و متضاد

تلافی کردن (فعل)
revenge, counter, compensate, avenge, retaliate, reprise, pay, reciprocate, repay, recoup

بر گرداندن (فعل)
evoke, upset, turn, avert, regurgitate, refract, return, replicate, reverse, rebut, blench, reflect, distort, convert, vomit, translate, evert, repay

پس دادن (فعل)
restore, return, excrete, restitute, give back, refund, repay

پس دادن به (فعل)
repay

give back money or possession


Synonyms: accord, award, balance, compensate, indemnify, make amends, make restitution, make up for, offset, pay back, pay dues, rebate, recompense, refund, reimburse, remunerate, requite, restore, return, reward, settle up, square


Antonyms: deprive, extort, penalize, seize, steal, take


get even; obtain restitution for past injustice


Synonyms: avenge, even the score, get back at, get revenge, make reprisal, pay back, reciprocate, requite, retaliate, return, return the compliment, revenge, settle the score, square accounts


Antonyms: leave alone


جملات نمونه

1. to repay a visit
بازدید رفتن

2. to repay kindness with interest
لطف کسی را با محبت بیشتر پس دادن

3. (j. keats) to repay scorn for scorn
تحقیر را با تحقیر جبران کردن

4. may god repay you!
الهی خدا تو را عوض بدهد!

5. how will i be able to repay your kindness
چگونه خواهیم توانست مهربانی های تو را تلافی کنم.

6. he used to reward his friends and repay his enemies
به دوستانش پاداش می داد و بدی دشمنانش را تلافی می کرد.

7. When will you repay me the $500 I lent you last week?
[ترجمه ترگمان]کی این ۵۰۰ دلاری رو که هفته پیش بهت قرض دادم رو جبران می کنی؟
[ترجمه گوگل]چه زمانی 500 دلاری را که هفته گذشته تو را قرض دادم، بازپرداختی؟

8. I fully intend to repay them the money that they lent me.
[ترجمه ترگمان]من به طور کامل قصد دارم پولی را که به من قرض داده اند به آن ها بدهم
[ترجمه گوگل]من به طور کامل قصد دارم پولی را که من را به من قرض داد بازپرداخت

9. When are you going to repay them?
[ترجمه ترگمان]کی می خوای تلافی کنی؟
[ترجمه گوگل]چه زمانی می خواهید آنها را بازپرداخت کنید؟

10. It took three years to repay my student loan .
[ترجمه ترگمان]سه سال طول کشید تا وام دانشجویی ام را بازپرداخت کنم
[ترجمه گوگل]سه سال برای بازپرداخت وام دانشجویی گذشت

11. You should read this article - it would repay your time.
[ترجمه ترگمان]شما باید این مقاله رو بخونین اون وقت شما رو تلافی می کنه
[ترجمه گوگل]شما باید این مقاله را بخوانید - زمان خود را بازپرداخت کنید

12. I'll repay the money I owe them next week.
[ترجمه ترگمان]من پول رو که هفته دیگه بهشون بدهکارم رو جبران می کنم
[ترجمه گوگل]من پولی را که من هفته بعد آنها را بدهکارم بازپرداخت می کنم

13. She engaged herself to repay her debt within two months.
[ترجمه ترگمان]در عرض دو ماه به خود مشغول بود تا بدهی خود را جبران کند
[ترجمه گوگل]او خود را درگیر کرد تا بدهی خود را ظرف دو ماه بازپرداخت کند

14. He didn't have the wherewithal to repay the loan.
[ترجمه ترگمان]پول پرداخت وام را نداشت
[ترجمه گوگل]او بازنشستگی وام را نداشت

15. I advanced him some money, which he would repay on our way home.
[ترجمه ترگمان]مقداری پول به او دادم که در راه بازگشت به خانه بود
[ترجمه گوگل]من او را به برخی از پول، که او را در راه بازگشت به خانه او را بهبود بخشید

16. They agreed to repay their creditors over a period of three years.
[ترجمه ترگمان]آن ها توافق کردند که creditors خود را در مدت سه سال بازپرداخت کنند
[ترجمه گوگل]آنها توافق کردند طلبکاران خود را در مدت سه سال بازپرداخت کنند

17. I can never repay you for your kindness.
[ترجمه ترگمان]من هیچ وقت نمی تونم جبران لطف تو رو جبران کنم
[ترجمه گوگل]من هرگز نمیتوانم برای مهربانی تو را بازپرداخت کنم

18. I'd like to buy them something to repay all their kindness.
[ترجمه ترگمان]دوست دارم براشون یه چیزی بخرم تا همه kindness رو جبران کنم
[ترجمه گوگل]من می خواهم آنها را بخرند تا همه مهربانی خود را بازپرداخت کنند

He repaid his loan plus interest.

وام خود را به اضافه‌ی بهره آن بازپرداخت کرد.


The store took back the shoes and repaid my money.

فروشگاه کفشها را گرفت و پولم را پس داد.


How will I be able to repay your kindness.

چگونه خواهیم توانست مهربانی‌های تو را تلافی کنم.


(J.Keats) to repay scorn for scorn

تحقیر را با تحقیر جبران کردن


may God repay you!

الهی خدا تو را عوض بدهد!


to repay a visit

بازدید رفتن


پیشنهاد کاربران

جبران کردن

ادای دین کردن


کلمات دیگر: