کلمه جو
صفحه اصلی

estrangement


معنی : بیگانه کردن، بیگانگی
معانی دیگر : غربت

انگلیسی به فارسی

غربت، بیگانه کردن، بیگانگی


جدایی، بیگانگی، بیگانه کردن


انگلیسی به انگلیسی

• alienation, disaffection, hostility; separation
estrangement is the state of being estranged from someone or the length of time for which you are estranged; a formal word.

مترادف و متضاد

Antonyms: connection, marriage, union


destruction of affections


بیگانه کردن (اسم)
alienation, estrangement

بیگانگی (اسم)
alienation, estrangement, externality, alienism

Synonyms: alienation, antagonization, breach, break-up, disaffection, disassociation, disunity, division, divorce, hostility, leave, leaving, parting, removal, schism, separation, split, withdrawal, withholding


جملات نمونه

1. money has been the cause of the two old friends' estrangement
پول علت بیگانگی دو دوست دیرین شده است.

2. They finally came together after years of estrangement.
[ترجمه ترگمان]پس از سال ها بیگانگی به یکدیگر نزدیک شدند
[ترجمه گوگل]آنها سرانجام پس از سالها بی نظمی گرد هم آمدند

3. The misunderstanding had caused a seven-year estrangement between them.
[ترجمه ترگمان]سوتفاهم بین آن ها یک بیگانگی هفت ساله ایجاد شده بود
[ترجمه گوگل]این سوء تفاهم باعث ایجاد تمایز هفت ساله میان آنها شد

4. The quarrel led to a complete estrangement between her and her family.
[ترجمه ترگمان]کش مکش بین او و خانواده اش نوعی بیگانگی کامل بود
[ترجمه گوگل]این نزاع منجر به جدایی کامل بین او و خانواده اش شد

5. Overall there is a profound sense of estrangement and disappointment afoot in our country.
[ترجمه ترگمان]روی هم رفته احساس بیگانگی و ناامیدی در کشور ما به چشم می خورد
[ترجمه گوگل]به طور کلی، احساس جدی و جدی در کشور ما وجود دارد

6. Proof of the growing estrangement between the masses and their new rulers was not long delayed.
[ترجمه ترگمان]دلیل بیگانگی فزاینده میان توده های مردم و فرمانروایان جدید آن ها زیاد به تعویق نیفتاد
[ترجمه گوگل]اثبات بی نظمی رو به رشد در میان توده ها و حاکمان جدید آنها به تأخیر افتاد

7. But this sense of isolation and estrangement was easy enough to understand, and certainly indicated no abnormality.
[ترجمه ترگمان]اما این احساس انزوا و بیگانگی به اندازه کافی آسان بود که درک کند، و بی شک، هیچ ناهنجاری را نشان نداد
[ترجمه گوگل]اما این احساس انزوا و تفکیک به اندازه کافی آسان بود تا بتوان آن را درک کرد، و قطعا هیچ اختلالی نشان نداد

8. The estrangement became even more profound when he told them that he was gay.
[ترجمه ترگمان]وقتی به آن ها گفت که همجنس باز است، این بیگانگی بیش از پیش عمیق شد
[ترجمه گوگل]هنگامی که او به آنها گفت که او همجنسگرا است، جدایی او بیشتر شد

9. My stepmother was an agent of emotional estrangement, of war by proxy, combat by youth, and chronic discipline.
[ترجمه ترگمان]نامادری من عامل بیگانگی عاطفی، جنگ با پیشکار، مبارزه با جوانان، و انضباط مزمن بود
[ترجمه گوگل]نامادری من یک عامل خلع عاطفی، جنگ با پروکسی، مبارزه با جوانان و رشته های مزمن بود

10. Depending upon the degree of estrangement, many parents of work-inhibited students may benefit from rethinking existing patterns of communication.
[ترجمه ترگمان]بسته به درجه بیگانگی، بسیاری از والدین دانش آموزان، ممکن است از تجدید نظر الگوهای موجود در ارتباط بهره مند شوند
[ترجمه گوگل]بسته به درجه انزوا، بسیاری از والدین دانش آموزان ممنوعه کار ممکن است از تجدید نظر الگوهای موجود ارتباطات بهره مند شوند

11. A literal translation would be estrangement.
[ترجمه ترگمان]ترجمه لفظی یک ترجمه لفظی است
[ترجمه گوگل]یک ترجمه ی واقعی ممکن است بی نظیر باشد

12. His estrangement from many of his former colleagues became complete in 1980 when he endorsed the presidential candidacy of Ronald Reagan.
[ترجمه ترگمان]بیگانگی او از بسیاری از همکاران سابق او در سال ۱۹۸۰ وقتی که نامزدی ریاست جمهوری رونالد ریگان را تایید کرد، کامل شد
[ترجمه گوگل]دوران او از بسیاری از همکاران سابق او در سال 1980 هنگامی که وی نامزدی ریاست جمهوری رونالد ریگان را تایید کرد، تکمیل شد

13. That day marked the beginning of a 20-year estrangement.
[ترجمه ترگمان]این روز نشان دهنده آغاز یک بیگانگی ۲۰ ساله بود
[ترجمه گوگل]آن روز آغاز یک گرایش 20 ساله را مشخص کرد

14. Difficulties with your mate may lead to estrangement.
[ترجمه ترگمان]مشکلات همراه با همسر ممکن است منجر به بیگانگی شود
[ترجمه گوگل]مشکل با همسر شما ممکن است منجر به جدایی شود

پیشنهاد کاربران

دور شدن دل ها از هم


کلمات دیگر: