بیچارگی، درماندگی، ناتوانی
helplessness
بیچارگی، درماندگی، ناتوانی
انگلیسی به فارسی
بیچارگی، درماندگی، ناتوانی
انگلیسی به انگلیسی
• weakness, inability to help oneself, powerlessness, defenselessness
مترادف و متضاد
disability
Synonyms: poor health, disorder, convalescence, weakness
incompetence
Synonyms: incapacity, weakness, failure, inability, powerlessness
جملات نمونه
1. in agitation and helplessness
در پریشان حالی و درماندگی
2. a friend is he who helps his friend/in adversity and helplessness
دوست آن باشد که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی
3. The incident left me with a sense of helplessness.
[ترجمه ترگمان]این حادثه با احساس عجز و درماندگی مرا تنها گذاشت
[ترجمه گوگل]این حادثه با احساس بی نظمی به من چسبیده بود
[ترجمه گوگل]این حادثه با احساس بی نظمی به من چسبیده بود
4. Jim signaled his helplessness to Mary to leave the party.
[ترجمه ترگمان]جیم با درماندگی به مری اشاره کرد که جشن را ترک کند
[ترجمه گوگل]جیم شاهد بی نظمی او به مری برای ترک حزب شد
[ترجمه گوگل]جیم شاهد بی نظمی او به مری برای ترک حزب شد
5. I remember my feelings of helplessness.
[ترجمه ترگمان]احساس یاس و درماندگی را به یاد دارم
[ترجمه گوگل]احساسات من از بی نظمی را به یاد می آورم
[ترجمه گوگل]احساسات من از بی نظمی را به یاد می آورم
6. A feeling of utter helplessness washed over him.
[ترجمه ترگمان]احساس درماندگی عجیبی بر او چیره شد
[ترجمه گوگل]احساس ناراحتی مطلق بر او شسته شد
[ترجمه گوگل]احساس ناراحتی مطلق بر او شسته شد
7. Most rape victims confess a feeling of helplessness.
[ترجمه ترگمان]اغلب قربانیان تجاوز به احساس درماندگی اعتراف می کنند
[ترجمه گوگل]بیشتر قربانیان تجاوز به عذاب بی نظمی اعتراف می کنند
[ترجمه گوگل]بیشتر قربانیان تجاوز به عذاب بی نظمی اعتراف می کنند
8. I distinctly remember the overwhelming feeling of abject helplessness which this incident brought about.
[ترجمه ترگمان]به وضوح احساس درماندگی شدیدی را که این حادثه در آن ایجاد شده بود به یاد دارم
[ترجمه گوگل]من به طور جدی به خاطر احساس ناراحتی ناخوشایند که این حادثه اتفاق افتاده را به یاد می آورم
[ترجمه گوگل]من به طور جدی به خاطر احساس ناراحتی ناخوشایند که این حادثه اتفاق افتاده را به یاد می آورم
9. This induces a feeling of helplessness and engenders a belief in hidden explanations and conspiracy theories.
[ترجمه ترگمان]این باعث احساس درماندگی و ایجاد اعتقاد به توضیحات پنهانی و نظریه های توطئه می شود
[ترجمه گوگل]این موجب احساس بی نظمی می شود و اعتقاد به توضیحات پنهان و نظریه های توطئه را ایجاد می کند
[ترجمه گوگل]این موجب احساس بی نظمی می شود و اعتقاد به توضیحات پنهان و نظریه های توطئه را ایجاد می کند
10. The inevitable revolt shows only too plainly the helplessness of the seamen against the power of authority.
[ترجمه ترگمان]این قیام اجتناب ناپذیر فقط به طور واضح نشان می دهد که ناتوانی دریانوردان در برابر قدرت قدرت است
[ترجمه گوگل]شورش اجتناب ناپذیر فقط نشان دهنده ی بی نظمی مأمورین در برابر قدرت اقتدار است
[ترجمه گوگل]شورش اجتناب ناپذیر فقط نشان دهنده ی بی نظمی مأمورین در برابر قدرت اقتدار است
11. The undergarments are fear, guilt and helplessness.
[ترجمه ترگمان]زیر پوش ترس، احساس گناه و بیچارگی است
[ترجمه گوگل]لباس زیر ترس، گناه و بی کفایتی است
[ترجمه گوگل]لباس زیر ترس، گناه و بی کفایتی است
12. He had that resigned helplessness which hospital patients and people in the thrall of religious experience have.
[ترجمه ترگمان]او این درماندگی را تحمل کرده بود که بیماران بیمارستان و مردم در آن زمان تجربه مذهبی داشتند
[ترجمه گوگل]او این ناتوانی استعفا داد که بیماران بیمارستانی و افرادی که در معرض تجربه دینی بوده اند
[ترجمه گوگل]او این ناتوانی استعفا داد که بیماران بیمارستانی و افرادی که در معرض تجربه دینی بوده اند
13. An air of helplessness and despair spread about, punctuated by stirrings of an uglier mood.
[ترجمه ترگمان]ناامیدی و ناامیدی در اطراف او پراکنده می شد و با این حال از این وضع زشت و زشت به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]هوا از بی عدالتی و ناامیدی در سراسر جهان پخش می شود، و با هم زدن خلق و خوی زشت همراه است
[ترجمه گوگل]هوا از بی عدالتی و ناامیدی در سراسر جهان پخش می شود، و با هم زدن خلق و خوی زشت همراه است
14. Our helplessness, outrage and fear were not collateral damage.
[ترجمه ترگمان]بیچارگی ما، عصبانیت و ترس، خسارت جانبی نبود
[ترجمه گوگل]بی کفایتی، خشم و ترس ما آسیب جانبی نبود
[ترجمه گوگل]بی کفایتی، خشم و ترس ما آسیب جانبی نبود
پیشنهاد کاربران
عجز، یاس، درماندگی، پریشان حالی
helplessness ( روانشناسی )
واژه مصوب: درماندگی
تعریف: حالت و احساس عجز، همراه با ناامیدی و ناتوانی در حل مسائل
واژه مصوب: درماندگی
تعریف: حالت و احساس عجز، همراه با ناامیدی و ناتوانی در حل مسائل
کلمات دیگر: