کلمه جو
صفحه اصلی

mishap


معنی : بدبختی، مصیبت، روی داد ناگوار، حادثه بد، قضا
معانی دیگر : رویداد بد، بدرخداد، تصادف بد، بدحادثه، اتفاق ناگوار

انگلیسی به فارسی

رویداد ناگوار، بدبختی، قضا، حادثه بد


بدبختی، مصیبت، قضا، حادثه بد، روی داد ناگوار


انگلیسی به انگلیسی

• unlucky accident, misfortune
a mishap is an unfortunate but not very serious event that happens to you.

مترادف و متضاد

بدبختی (اسم)
calamity, adversity, misery, misfortune, disaster, mishap, reverse, misadventure, mischance, ill-being, wrack

مصیبت (اسم)
calamity, affliction, catastrophe, disaster, mishap, tragedy, suffering, sorrow, bale, depravation

رویداد ناگوار (اسم)
mishap, misadventure, contretemps

حادثه بد (اسم)
disaster, mishap

قضا (اسم)
mishap, hap

accident


Synonyms: blow, blunder, calamity, collision, crack-up, disaster, fender-bender, fluke, hazard, ill-fortune, misadventure, misfortune, mistake, pileup, rear-ender, setback, smash, smashup, stack-up, total, wrack-up


bad luck; disaster


Synonyms: accident, adversity, affliction, annoyance, anxiety, bad break, bad news, blow, burden, calamity, casuality, cataclysm, catastrophe, contretemps, cross, crunch, debacle, disadvantage, disappointment, discomfort, dole, failure, hard luck, hardship, harm, inconvenience, infelicity, loss, misadventure, mischance, misery, nuisance, reverse, rotten luck, setback, stroke of bad luck, tough luck, tragedy, trial, tribulation, trouble, unpleasantness, visitation, worry


Antonyms: advantage, benefit, blessing, fortune, good luck


جملات نمونه

1. the voyage ended without any mishap
سفر دریایی بدون هیچ اتفاق ناگواری به پایان رسید.

2. They met with a slight mishap on the way.
[ترجمه ترگمان]آن ها با یک پیشامد جزئی مواجه شدند
[ترجمه گوگل]آنها با یک اشتباه کوچک در راه ملاقات کردند

3. I had a slight mishap with one of the glasses.
[ترجمه ترگمان]من یه مشکل کوچیکی با یکی از عینک داشتم
[ترجمه گوگل]من با یک عینک اشتباه کمی داشتم

4. This mishap reminded me of a traffic accident I once experienced.
[ترجمه ترگمان]این حادثه، من را به یاد یک حادثه رانندگی انداخت که زمانی تجربه داشتم
[ترجمه گوگل]این حادثه به من یک حادثه ترافیکی را که من یکبار تجربه کردم یادآور شدم

5. A mishap prevented him from attending the routine meeting of the company.
[ترجمه ترگمان]یک حادثه ناگوار مانع از شرکت در جلسه عادی شرکت شد
[ترجمه گوگل]یک بدبختی مانع از حضور در جلسه معمول شرکت شد

6. He is very much grieved over this mishap.
[ترجمه ترگمان]از این پیشامد بسیار متاثر شده است
[ترجمه گوگل]او از این بدبختی بسیار ناراحت است

7. I'm afraid your son had a slight mishap in the playground.
[ترجمه ترگمان]متاسفانه پسرتون یه مشکل کوچیکی در زمین بازی داشت
[ترجمه گوگل]من می ترسم پسر شما یک مزاحم کوچک در زمین بازی داشته باشد

8. I managed to get home without mishap.
[ترجمه ترگمان]بدون این که اتفاقی بیفتد، موفق شدم به خانه برگردم
[ترجمه گوگل]من موفق شدم بدون زحمت بیفتم

9. Only one horse finished the course without mishap.
[ترجمه ترگمان]فقط یک اسب بدون آن که اتفاقی بیفتد، کار را تمام کرد
[ترجمه گوگل]فقط یک اسب به پایان رسید البته بدون بدبختی

10. No one could hush up this mishap.
[ترجمه ترگمان]هیچ کس نمی توانست این حادثه ناگوار را آرام کند
[ترجمه گوگل]هیچ کس نمیتواند این حادثه را خنثی کند

11. We reached home without mishap.
[ترجمه ترگمان]بدون هیچ اتفاقی به خانه رسیدیم
[ترجمه گوگل]ما بدون صدمه زدن به خانه رسیده ایم

12. This mishap has caused Intel to reevaluate its strategy in selling so-called motherboards, analysts said.
[ترجمه ترگمان]تحلیلگران می گویند که این حادثه ناگوار باعث شد که اینتل استراتژی خود را در فروش به اصطلاح motherboards ارزیابی کند
[ترجمه گوگل]تحلیلگران گفتند که این بدبختی موجب شده است که اینتل برای ارزیابی استراتژی خود در فروش مادربورد های به اصطلاح به کار رود

13. He reached it without mishap but had to wait for a while, watching the day begin, until the ferrymaster arrived.
[ترجمه ترگمان]به آن دست یافت، بی آن که اتفاقی برایش بیفتد، اما ناچار شد تا مدتی صبر کند و روز را تماشا کند، تا اینکه ferrymaster رسیدند
[ترجمه گوگل]او بدون صدمه زدن به آن رسید اما مجبور بود برای مدتی منتظر بماند، تا زمانی که کشتی گیر وارد شود، شروع به تماشای روز می کند

14. She should have taken precautions against such a mishap.
[ترجمه ترگمان]او باید احتیاط می کرد که چنین اتفاقی رخ دهد
[ترجمه گوگل]او باید اقدامات احتیاطی در برابر چنین حادثه ای داشته باشد

The voyage ended without any mishap.

سفر دریایی بدون هیچ اتفاق ناگواری به پایان رسید.


پیشنهاد کاربران

بدبختی

گند زدن به چیزی، خراب شدن چیزی، رخداد بدروی دادن

بدبیاری

حادثه ناگوار - حادثه تلخ
happy شاد بودن
mishap حادثه تلخی که شادی رو در اون لحظه خراب میکنه


کلمات دیگر: