اداره می شود، اداره کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، توزیع کردن، تصفیه کردن، نظارت کردن، وصایت کردن، انجام دادن، اعدام کردن، کشتن، رهبری کردن
administered
انگلیسی به فارسی
جملات نمونه
1. orally administered drugs
داروهایی که از راه دهان داده می شود.
2. the prison guard administered the whipping
زندانبان شلاق زدن را به اجرا درآورد.
3. this territory is administered by australia
این ناحیه توسط استرالیا اداره می شود.
پیشنهاد کاربران
اجرا کردن
تزریق دارو
=manage /اداره کردن
اداره شدن. . . . اجرا شدن. .
اداره و مدیریت کردن
تجویز شده، اداره واجرا شده، بکاربسته شده
کلمات دیگر: