(معمولا باهایفن) دارای انگشت (به تعداد یا نوع بخصوص)، انگشتسان، انگشت دار
fingered
(معمولا باهایفن) دارای انگشت (به تعداد یا نوع بخصوص)، انگشتسان، انگشت دار
انگلیسی به فارسی
(بهطور معمول با هایفن) دارای انگشت (به تعداد یا نوع بهخصوص)
(گیاهشناسی) انگشتی، انگشتسان، انگشت دار
انگشتی
انگلیسی به انگلیسی
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: having a specific number or type of fingers (usu. used in combination).
- three-fingered
[ترجمه ترگمان] سه تا انگشت
[ترجمه گوگل] سه انگشتی
[ترجمه گوگل] سه انگشتی
- long-fingered
[ترجمه ترگمان] با انگشت های دراز
[ترجمه گوگل] طولانی انگشتی
[ترجمه گوگل] طولانی انگشتی
• (2) تعریف: worn through much handling; meddled with.
• having fingers of a certain type (i.e. long-fingered); marked to indicate what finger is to play each note (about a musical score); worn or damaged by improper handling
جملات نمونه
1. he fingered his own rough chin before answering
پیش از پاسخ دادن،چانه ی زبر خود را با انگشت لمس کرد.
2. the docks fingered out into the river
اسکله ها انگشت وار در رودخانه جلو رفته بودند.
3. in the courtroom, she fingered her own brother as the killer
در دادگاه با اشاره ی انگشت برادر خود را به عنوان قاتل معرفی کرد.
4. the man he had fingered for mayor
مردی که او برای سمت شهردار معرفی کرده بود
5. when the seller turned his face, hooshang fingered the candies
وقتی که فروشنده رویش را گرداند،هوشنگ به آب نبات ها ناخونک زد.
6. some string instruments like guitar are to be fingered
برخی سازهای زهی مثل گیتار با انگشت نواخته می شوند.
7. The beams of the searchlights fingered the sky.
[ترجمه ترگمان]نور the به آسمان اشاره می کرد
[ترجمه گوگل]پرتوهای پروژکتورها آسمان را می پوشاندند
[ترجمه گوگل]پرتوهای پروژکتورها آسمان را می پوشاندند
8. The beams of the searchlights fingered the sky over the airport.
[ترجمه ترگمان]پرتوه ای نور searchlights به آسمان بالای فرودگاه اشاره کرد
[ترجمه گوگل]پرتوهای پروژکتورها آسمان را بیش از فرودگاه پرتاب کردند
[ترجمه گوگل]پرتوهای پروژکتورها آسمان را بیش از فرودگاه پرتاب کردند
9. He fingered the few coins in his pocket.
[ترجمه ترگمان]او چند سکه در جیبش را لمس کرد
[ترجمه گوگل]او انگشت شماری از سکه ها را در جیبش گذاشت
[ترجمه گوگل]او انگشت شماری از سکه ها را در جیبش گذاشت
10. Self-consciously she fingered the emeralds at her throat.
[ترجمه ترگمان]او آگاهانه خود را به زمرد در گلوی او لمس کرد
[ترجمه گوگل]خود آگاهانه زمرد را در گلویش قرار داد
[ترجمه گوگل]خود آگاهانه زمرد را در گلویش قرار داد
11. Who fingered him for the burglaries?
[ترجمه ترگمان]کی اونو برای سرقت کردن؟
[ترجمه گوگل]چه کسی او را به خاطر سرقتگران انگشت گذاشت؟
[ترجمه گوگل]چه کسی او را به خاطر سرقتگران انگشت گذاشت؟
12. She fingered the silk gently.
[ترجمه ترگمان]او به نرمی ابریشم را لمس کرد
[ترجمه گوگل]او ابریشم را به آرامی انگشتی کرد
[ترجمه گوگل]او ابریشم را به آرامی انگشتی کرد
13. She fingered the rich silk happily.
[ترجمه ترگمان]با خوشحالی ابریشم را لمس کرد
[ترجمه گوگل]او با خوشحالی از ابریشم غنی انگشت زده بود
[ترجمه گوگل]او با خوشحالی از ابریشم غنی انگشت زده بود
14. I don't like eating food that's been fingered by someone else.
[ترجمه ترگمان]من از غذا خوردن که توسط کس دیگری استفاده شده است خوشم نمی اید
[ترجمه گوگل]من دوست ندارم غذا بخورم که شخص دیگری آن را انگشتی کرده است
[ترجمه گوگل]من دوست ندارم غذا بخورم که شخص دیگری آن را انگشتی کرده است
15. He fingered his jaw thoughtfully.
[ترجمه ترگمان]او متفکرانه چانه اش را لمس کرد
[ترجمه گوگل]او فکوس خود را به صورت ذهنی انگشت گذاشت
[ترجمه گوگل]او فکوس خود را به صورت ذهنی انگشت گذاشت
a four-fingered creature
موجود چهار انگشتی
کلمات دیگر: