لباس، ساز و برگ، تجهیز، ساز، همسفر، توشه، بنه سفر، لوازم فنی، گروه، سازو برگ امادهکردن، تجهیز کردن
outfits
انگلیسی به فارسی
پیشنهاد کاربران
هم معنی
clothes
clothes
یک دست لباس پوشیدن مخصوصا برای پارتی یا عروسی
رفتن به پارتی
a group of people who work together as a team or organization
My outfit was sent to Italy during the war
کلمات دیگر: