(خودمانی) بدخلق، بدجنس، با بدجنسی، پر رو (بیشتر در مورد زنان به کار می رود)
bitchy
(خودمانی) بدخلق، بدجنس، با بدجنسی، پر رو (بیشتر در مورد زنان به کار می رود)
انگلیسی به فارسی
(عامیانه) بدخلق، بدجنس، با بدجنسی، پر رو (بیشتر درمورد زنان بهکار میرود)
انگلیسی به انگلیسی
صفت ( adjective )
حالات: bitchier, bitchiest
مشتقات: bitchily (adv.), bitchiness (n.)
حالات: bitchier, bitchiest
مشتقات: bitchily (adv.), bitchiness (n.)
• : تعریف: (slang) usu. of a woman, malicious or bad-tempered.
• مترادف: catty, nasty, spiteful
• مشابه: malicious, mean
• مترادف: catty, nasty, spiteful
• مشابه: malicious, mean
• spiteful, malicious, arrogant (slang)
someone who is bitchy says nasty things about other people.
someone who is bitchy says nasty things about other people.
جملات نمونه
1. bitchy behavior
کولی گری
2. being bitchy was one of kokab's failings
پرمدعایی یکی از نکات ضعف کوکب بود.
3. I'm sorry. I know I was bitchy on the phone.
[ترجمه ترگمان]متاسفم میدونم که داشتم با تلفن حرف می زدم
[ترجمه گوگل]متاسفم من می دانم که من با تلفن تماس گرفتم
[ترجمه گوگل]متاسفم من می دانم که من با تلفن تماس گرفتم
4. She can be really bitchy sometimes.
[ترجمه ترگمان]بعضی وقت ها واقعا آدم bitchy می شه
[ترجمه گوگل]او می تواند گاهی اوقات بدبین باشد
[ترجمه گوگل]او می تواند گاهی اوقات بدبین باشد
5. It was a bitchy profession, and Blythe was more bitchy than most.
[ترجمه ترگمان]شغل بدی بود و Blythe بیشتر از همه bitchy بود
[ترجمه گوگل]این حرفه حرفه ای بود، و Blythe بیشتر bitchy بود بیشتر
[ترجمه گوگل]این حرفه حرفه ای بود، و Blythe بیشتر bitchy بود بیشتر
6. She was always making bitchy comments about people's clothes and make-up.
[ترجمه ترگمان]او همیشه در مورد لباس های افراد صحبت می کرد و آن ها را تشکیل می داد
[ترجمه گوگل]او همیشه در مورد لباس های مردانه و لوازم آرایشی نظرات جالبی داشت
[ترجمه گوگل]او همیشه در مورد لباس های مردانه و لوازم آرایشی نظرات جالبی داشت
7. Another right bitchy ding-dong is in prospect.
[ترجمه ترگمان]یک راست دیگر، دینگ دانگ دانگ نزدیک است
[ترجمه گوگل]یکی دیگر از ding-dong bitchy مناسب است در چشم انداز
[ترجمه گوگل]یکی دیگر از ding-dong bitchy مناسب است در چشم انداز
8. That's a bitchy thing to say.
[ترجمه ترگمان]خیلی بد شد که اینو گفتی
[ترجمه گوگل]این چیزی است که می توان گفت
[ترجمه گوگل]این چیزی است که می توان گفت
9. Don't be so bitchy. We'll go out and have fun later.
[ترجمه ترگمان]اینقدر بدجنس نباش میریم بیرون و بعدا خوش میگذرونیم
[ترجمه گوگل]نباشید بعدا بیرون خواهیم رفت و لذت خواهیم برد
[ترجمه گوگل]نباشید بعدا بیرون خواهیم رفت و لذت خواهیم برد
10. Women are not the only ones who say bitchy things about each other.
[ترجمه ترگمان]زنان تنها کسانی نیستند که درباره یکدیگر حرف می زنند
[ترجمه گوگل]زنان تنها کسانی نیستند که در مورد یکدیگر با یکدیگر صحبت می کنند
[ترجمه گوگل]زنان تنها کسانی نیستند که در مورد یکدیگر با یکدیگر صحبت می کنند
11. Nancy was rude and bitchy to them.
[ترجمه ترگمان]نانسی خیلی گستاخ و بی ادب بود
[ترجمه گوگل]نانسی به آنها بی ادب بود
[ترجمه گوگل]نانسی به آنها بی ادب بود
12. She was feeling bitchy.
[ترجمه ترگمان]اون احساس خیلی بدی داشت
[ترجمه گوگل]او احساس خجالت میکشد
[ترجمه گوگل]او احساس خجالت میکشد
13. They can be unbelievably bitchy.
[ترجمه ترگمان]آن ها می توانند به طور باورنکردنی bitchy باشند
[ترجمه گوگل]آنها می توانند باور نکردنی بی معنی باشند
[ترجمه گوگل]آنها می توانند باور نکردنی بی معنی باشند
14. That night I tried not being decent, being sharp and bitchy, instead.
[ترجمه ترگمان]آن شب من سعی کردم که خوب باشم، تیز و زننده باشم، در عوض
[ترجمه گوگل]آن شب من سعی کردم به جای آن نجیب نباشد، که به شدت تیز و تند است
[ترجمه گوگل]آن شب من سعی کردم به جای آن نجیب نباشد، که به شدت تیز و تند است
Being bitchy was one of Kokab's failings.
پرمدعایی یکی از نکات ضعف کوکب بود.
bitchy behavior
کولیگری
پیشنهاد کاربران
غرض ورزانه
کلمات دیگر: