کلمه جو
صفحه اصلی

fuddled

انگلیسی به فارسی

fuddled، گیج کردن، سردرگم وهاج وواج کردن، دائم الخمر بودن


انگلیسی به انگلیسی

• confused; intoxicated, drunk
if you are fuddled, you are confused and unable to think clearly.

جملات نمونه

1. She forced her weary fuddled brain to work.
[ترجمه ترگمان]به زور مغزش را خسته می کرد و کار می کرد
[ترجمه گوگل]او مغز خسته فضول خود را برای کار مجبور کرد

2. The heat had fuddled my brain.
[ترجمه ترگمان]حرارت مغز مرا خرد کرده بود
[ترجمه گوگل]گرما مغز من را جمع کرد

3. Fuddled by brandy, her brain fumbled over the events of the night.
[ترجمه ترگمان]مغزش به وسیله براندی، تمام وقایع شب را جستجو می کرد
[ترجمه گوگل]فندک شده توسط براندی، مغز او در طول حوادث شباهت داشت

4. My brain's in a fuddle.
[ترجمه ترگمان]مغز من در fuddle است
[ترجمه گوگل]مغز من در فودل است

5. Jaq similarly drew the line at wine, which could fuddle the senses and put a person in needless peril.
[ترجمه ترگمان]Jaq نیز به همین ترتیب این خط را به شراب کشید که می توانست حواس را پرت کند و فرد را به خطر بیاندازد
[ترجمه گوگل]جک مشابه خط خطی را در شراب جلب کرد، که می تواند حواس را جلب کند و یک فرد را در خطر بی نیاز قرار دهد

6. He was lucky to be spared a long fuddled decline into the garbage heap.
[ترجمه ترگمان]خیلی خوش شانسه که از این که توی آشغال ها رو رد می کنه زنده می شه
[ترجمه گوگل]او خوش شانس بود که یک فروپاشی فصلی طولانی به پشته زباله خاتمه داده شود

7. The more he talked, the angrier he became . Fuddled with drink, he clumsily knocked over his wine cup.
[ترجمه ترگمان]هرچه بیشتر حرف می زد، خشمگین تر می شد با آن که مشروب می خورد، ناشیانه جام خود را بر زمین می کوفت
[ترجمه گوگل]هرچه بیشتر صحبت کرد، عصبانی شد او با استفاده از نوشیدنی ها، او را به راحتی بر روی فنجان شرابش کوبید


کلمات دیگر: