کلمه جو
صفحه اصلی

put into words

پیشنهاد کاربران

To express a thought or idea through spoken words
چیزی رو به زبون اوردن ، چیزی رو مطرح کردن ، ایده یا فکری رو بیان کردن

He struggled to put his feelings for Jane into words
نمیتونست احساسش به جین رو به زبون بیاره ، یا توی بیان احساساتش به جین مشکل داشت .


یه جا توی 12 مرد عصبانی یا 12 angry men ، یکی از عضای هیئت جوری میگه :
: It's hard to putting it into words
که میشه ، گفتنش سخته یا نمیتونم به زبون بیارمش

@لَنگویچ


کلمات دیگر: