کلمه جو
صفحه اصلی

compliment


معنی : تعریف، خوشامد، درود، خوش آمد، خوش ایند، تعارف، خوشامد گویی کردن، تعریف کردن از، خوشامد گفتن
معانی دیگر : مداهنه، تحسین، ستایش، تمجید، تعریف کردن (از)، تکریم کردن، مورد تحسین (یا تمجید یا ستایش) قرار دادن، (برای نشان دادن احترام یا قدر شناسی) تقدیم کردن، سلام رسانی، اظهار ارادت، سلام رساندن، اظهار ارادت کردن، تبریک گفتن

انگلیسی به فارسی

تعارف، تعریف، درود، تعریف کردن از


تعریف و تمجید، تعریف، تعارف، خوشامد، درود، خوش ایند، خوش آمد، تعریف کردن از، خوشامد گفتن، خوشامد گویی کردن


انگلیسی به انگلیسی

• expression of admiration, word of praise for someone
say something nice about someone, express admiration
if you pay someone a compliment, you say something nice about them.
if you compliment someone, you praise them or tell them how much you like something that they own or that they have done.
if someone sends or presents their compliments, they express good wishes or respect; a formal use.

اسم ( noun )
(1) تعریف: an expression of praise, admiration, or approval.
مترادف: laudation
متضاد: criticism, insult, rebuke, stricture
مشابه: accolade, admiration, approval, commendation, congratulation, encomium, homage, kudos, panegyric, praise, tribute

- The director's compliment on her performance meant a lot to her as an actress.
[ترجمه ترگمان] تحسین کارگردان از عملکرد او به عنوان یک بازیگر به معنای بسیاری از او بود
[ترجمه گوگل] تعطیلات کارگردان در کار او به این معنی است که او به عنوان یک بازیگر نقشآفرینی میکند
- She says her husband never gives her compliments anymore.
[ترجمه ترگمان] اون می گه شوهرش دیگه هیچ وقت تعریف نمی کنه
[ترجمه گوگل] او می گوید شوهرش هرگز به او احترام نمی گذارد
- She meant her remark as a compliment, but he took it as a criticism.
[ترجمه ترگمان] منظور او این بود که این حرف را به عنوان یک تعریف و تمجید تلقی کند، اما به عنوان انتقاد تلقی کرد
[ترجمه گوگل] او به معنای سخنان او به عنوان یک تعریف بود، اما او آن را به عنوان یک انتقاد گرفت
- He dresses well and gets frequent compliments on his suits.
[ترجمه reza] او لباسهای خوب می پوشد و تعریف و تمجیدهای زیادی بابت کت و شلوارش دریافت میکند
[ترجمه ترگمان] او خوب لباس می پوشید و مرتب به کت و شلوار او تبریک می گفت
[ترجمه گوگل] او به خوبی لباس می کند و تعریف های مکرر خود را بر روی لباس هایش می گذارد

(2) تعریف: a formal act of courtesy or respect.
مترادف: homage, respects, salutation, salute, tribute
متضاد: slight
مشابه: acknowledgment, encomium, eulogy, panegyric, toast

- As a compliment to the French ambassador, the orchestra struck up "La Marseillaise."
[ترجمه ترگمان] این ارکستر به عنوان یک تمجید از سفیر کبیر فرانسه، \"مارسیز\" را نواخت
[ترجمه گوگل] ارکستر به عنوان یک کمدی به سفیر فرانسه، 'لارسلیزه' را به نمایش گذاشت

(3) تعریف: (pl.) a formal greeting or expression of regard.
مترادف: greetings, regards, respects, salutation

- My father sends his compliments to you and your family.
[ترجمه ترگمان] پدرم به شما و خانواده شما تبریک می گوید
[ترجمه گوگل] پدرم تعالیم خود را برای شما و خانواده تان می فرستد
- I'd like to offer my compliments to the chef.
[ترجمه ترگمان] دوست دارم به آشپز سلام عرض کنم
[ترجمه گوگل] من می خواهم تعریف خود را به آشپز ارائه دهم
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: compliments, complimenting, complimented
(1) تعریف: to give a compliment to.
مترادف: applaud, laud, praise
متضاد: abuse, criticize, disparage, insult, malign
مشابه: acclaim, approve, commend, congratulate, extol, felicitate, honor, salute

- The boss complimented us on our work today.
[ترجمه ترگمان] رئیس امروز آزمون تعریف کرد
[ترجمه گوگل] رئیس امروز ما را در کار ما متمرکز کرد

(2) تعریف: to display affection or respect by a gift or favor.
مترادف: favor
مشابه: applaud, congratulate, honor, salute, toast

- They complimented the groom's family with a special gift.
[ترجمه ترگمان] آن ها با یک هدیه ویژه از خانواده داماد تعریف کردند
[ترجمه گوگل] آنها خانواده ی داماد را با یک هدیه ویژه تحسین می کردند

مترادف و متضاد

تعریف (اسم)
praise, description, explanation, compliment, portrayal, circumscription, definition, quantification, portraiture

خوشامد (اسم)
flattery, compliment, greeting, welcome

درود (اسم)
regard, compliment, greeting, salute, salutation, hail

خوش آمد (اسم)
flattery, compliment, greeting, welcome

خوشایند (اسم)
flattery, affability, amiability, compliment

تعارف (اسم)
compliment, salutation, chivalry, comity

خوشامد گویی کردن (فعل)
praise, flatter, compliment, make up, chum, suck up, crouch

تعریف کردن از (فعل)
glorify, compliment

خوشامد گفتن (فعل)
flatter, compliment, welcome

praise, flattery


Synonyms: acclaim, acclamation, admiration, adulation, applause, appreciation, approval, blessing, bouquet, buttering up, cajolery, commendation, comp, confirmation, congratulations, courtesy, encomium, endorsement, eulogy, favor, felicitation, good word, homage, honor, kudo, laud, laudation, laurels, notice, orchid, ovation, panegyric, pat on the back, posy, regard, respects, sanction, sentiment, tribute, veneration, warm fuzzy


Antonyms: blame, censure, complaint, criticism, denunciation, insult, libel, slander


praise, flatter


Synonyms: acclaim, adulate, applaud, butter up, cajole, celebrate, charm, cheer, commemorate, commend, congratulate, endorse, eulogize, exalt, extol, fawn upon, felicitate, give bouquet, glorify, hail, hand it to, honor, ingratiate oneself with, kudize, laud, magnify, make much of, panegyrize, pat on the back, pay respects, pay tribute to, please, puff up, recommend, roose, salute, sanction, satisfy, sing praises of, soothe, speak highly of, take off hat to, toast, trade last, wish joy to, worship


Antonyms: blame, censure, complain, criticize, denounce, insult, libel, slander


جملات نمونه

1. a backhanded compliment
تعارف کنایه آمیز

2. a left-handed compliment
تعریف کنایه آمیز

3. return a compliment
تعارف را پاسخ دادن،تعریف متقابل کردن

4. Saying she's improved comes over as a backhanded compliment.
[ترجمه ترگمان]تعریف و تمجید هم داره بهتر می شه
[ترجمه گوگل]می گوید او بهبود یافته است به عنوان یک تعریف برگشت

5. They paid him a high compliment.
[ترجمه ترگمان]آن ها از او تعریف و تمجید کردند
[ترجمه گوگل]آنها به او تعظیم زیادی پرداختند

6. I was embarrassed by their compliment.
[ترجمه hamid] از تعریف و تمجیدشان خجالت زده شدم
[ترجمه ترگمان]از compliment خجالت می کشیدم
[ترجمه گوگل]من با کمال خود خجالت کشیدم

7. She paid me the double-edged compliment of saying my work was "excellent for a beginner".
[ترجمه ترگمان]او به من این تعریف دو لبه را داد که می گوید کار من برای یک مبتدی \"عالی است\"
[ترجمه گوگل]او به من تعارف دو طرفه گفت که کار من عالی برای یک مبتدی است

8. Being compared to Abba is a great compliment.
[ترجمه ترگمان]بودن در مقایسه با Abba یک تعریف عالی است
[ترجمه گوگل]در مقایسه با آبا، تعریف عالی است

9. To listen to someone is the greatest compliment you can pay.
[ترجمه ترگمان]گوش دادن به کسی که میتونه بهترین تعریف شما باشه
[ترجمه گوگل]برای گوش دادن به کسی بزرگترین مکالمه است که می توانید پرداخت کنید

10. I must compliment you on your handling of a very difficult situation.
[ترجمه ترگمان]باید از شما تعریف کنم که وضع دشواری دارید
[ترجمه گوگل]من باید شما را در رفتار خود با یک وضعیت بسیار دشوار تشویق کنم

11. She paid him a handsome compliment.
[ترجمه ترگمان]به بیت از او تعریف و تمجید کرد
[ترجمه گوگل]او به خوبی به او احتیاج داشت

12. It's a great compliment to the band that he came out of retirement to interview them.
[ترجمه ترگمان]این تعریف و تمجید از گروهی بود که از بازنشستگی بیرون آمده بود تا با آن ها مصاحبه کند
[ترجمه گوگل]این یک تعریف عالی برای گروه است که او از بازنشستگی برای مصاحبه با آنها بیرون آمد

13. I'll take that remark as a compliment.
[ترجمه ترگمان]من این حرف را به عنوان یک تعریف تلقی می کنم
[ترجمه گوگل]من این جمله را به عنوان تعریف می گیرم

14. Please don't misunderstand me?I meant it as a compliment.
[ترجمه ترگمان]لطفا سو تفاهم نشه منظورم تعریف بود
[ترجمه گوگل]لطفا به من اشتباه نکنید؟ منظورم آن را به عنوان یک تعریف می دانم

They paid him great compliments.

خیلی از او تعریف می‌کردند.


(give) my compliments to your brother.

سلام مرا به برادرت برسان.


They complimented him for his devotion.

فداکاری او را مورد ستایش قرار دادند.


a gift -- compliments of your colleagues

هدیه‌ی تقدیمی (تقدیم شده) از سوی همکاران شما


پیشنهاد کاربران

به حساب کسی چیزی خوردن یا نوشیدن

سبب ارتقای کیفیت چیزی شدن

تعریف و تمجید کردن

explanation good things about some body or some things

The greatest compliment that was ever paid me was when one asked me what I thought, and attended to my answer
خوشایندترین برخوردی که تا به حال با من شده بود موقعی بود که یکی از من نظرم را پرسید و با دقت به جوابم گوش داد.

بازخورد مثبت ( در مورد عطر و ادکلن )

عبارت To compliment
یعنی تکمیل کرد، کامل کردن، ( یه چیزی رو با اضافه کردن چیز دیگه ای ) تکمیل کردن.

خوب کسی رو گفتن

خَهیدَن.


کلمات دیگر: