اسم ( noun )
• (1) تعریف: an expression of praise, admiration, or approval.
• مترادف: laudation
• متضاد: criticism, insult, rebuke, stricture
• مشابه: accolade, admiration, approval, commendation, congratulation, encomium, homage, kudos, panegyric, praise, tribute
- The director's compliment on her performance meant a lot to her as an actress.
[ترجمه ترگمان] تحسین کارگردان از عملکرد او به عنوان یک بازیگر به معنای بسیاری از او بود
[ترجمه گوگل] تعطیلات کارگردان در کار او به این معنی است که او به عنوان یک بازیگر نقشآفرینی میکند
- She says her husband never gives her compliments anymore.
[ترجمه ترگمان] اون می گه شوهرش دیگه هیچ وقت تعریف نمی کنه
[ترجمه گوگل] او می گوید شوهرش هرگز به او احترام نمی گذارد
- She meant her remark as a compliment, but he took it as a criticism.
[ترجمه ترگمان] منظور او این بود که این حرف را به عنوان یک تعریف و تمجید تلقی کند، اما به عنوان انتقاد تلقی کرد
[ترجمه گوگل] او به معنای سخنان او به عنوان یک تعریف بود، اما او آن را به عنوان یک انتقاد گرفت
- He dresses well and gets frequent compliments on his suits.
[ترجمه reza] او لباسهای خوب می پوشد و تعریف و تمجیدهای زیادی بابت کت و شلوارش دریافت میکند
[ترجمه ترگمان] او خوب لباس می پوشید و مرتب به کت و شلوار او تبریک می گفت
[ترجمه گوگل] او به خوبی لباس می کند و تعریف های مکرر خود را بر روی لباس هایش می گذارد
• (2) تعریف: a formal act of courtesy or respect.
• مترادف: homage, respects, salutation, salute, tribute
• متضاد: slight
• مشابه: acknowledgment, encomium, eulogy, panegyric, toast
- As a compliment to the French ambassador, the orchestra struck up "La Marseillaise."
[ترجمه ترگمان] این ارکستر به عنوان یک تمجید از سفیر کبیر فرانسه، \"مارسیز\" را نواخت
[ترجمه گوگل] ارکستر به عنوان یک کمدی به سفیر فرانسه، 'لارسلیزه' را به نمایش گذاشت
• (3) تعریف: (pl.) a formal greeting or expression of regard.
• مترادف: greetings, regards, respects, salutation
- My father sends his compliments to you and your family.
[ترجمه ترگمان] پدرم به شما و خانواده شما تبریک می گوید
[ترجمه گوگل] پدرم تعالیم خود را برای شما و خانواده تان می فرستد
- I'd like to offer my compliments to the chef.
[ترجمه ترگمان] دوست دارم به آشپز سلام عرض کنم
[ترجمه گوگل] من می خواهم تعریف خود را به آشپز ارائه دهم
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: compliments, complimenting, complimented
• (1) تعریف: to give a compliment to.
• مترادف: applaud, laud, praise
• متضاد: abuse, criticize, disparage, insult, malign
• مشابه: acclaim, approve, commend, congratulate, extol, felicitate, honor, salute
- The boss complimented us on our work today.
[ترجمه ترگمان] رئیس امروز آزمون تعریف کرد
[ترجمه گوگل] رئیس امروز ما را در کار ما متمرکز کرد
• (2) تعریف: to display affection or respect by a gift or favor.
• مترادف: favor
• مشابه: applaud, congratulate, honor, salute, toast
- They complimented the groom's family with a special gift.
[ترجمه ترگمان] آن ها با یک هدیه ویژه از خانواده داماد تعریف کردند
[ترجمه گوگل] آنها خانواده ی داماد را با یک هدیه ویژه تحسین می کردند