amusement

معنی : گمراهی، سرگرمی، تفریح، لذت، گیجی، پذیرایی، فریب خوردگی، نمایش

معانی دیگر : سرگرمی، تفریح، گیجی، گمراهی، فریب خوردگی، پذیرایی، نمایش

انگلیسی به فارسی

سرگرمی، تفریح

انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )

• (1) تعریف: something that amuses or diverts; entertainment.
• مترادف: diversion, divertissement, enjoyment, entertainment, fun, pastime, recreation
• مشابه: antic, delight, distraction, frolic, gambol, game, lark, play, pleasure, practical joke, relaxation, revelry, romp, skylark, sport, spree, tomfoolery

• (2) تعریف: the process of amusing.
• مترادف: entertainment, recreation
• مشابه: play, skylarking

• (3) تعریف: the condition of being amused or diverted.
• مترادف: delight, enjoyment, pleasure
• مشابه: merriment

• entertainment; pleasure; fun, play
amusement is the feeling of pleasure that you have when you think that something is funny or when something entertains or interests you.
amusements are ways of passing the time pleasantly.

مترادف و متضاد

گمراهی (اسم)

aberrance, aberration, misdirection, loss, amusement, slip, obliquity, errancy

سرگرمی (اسم)

amusement, sport, game, fun, engagement, entertainment, pastime, hobby, recreation, avocation, occupation, trade, metier

تفریح (اسم)

amusement, break, play, paseo, walk, pastime, recreation, promenade, diversion, divertimento, jaunt

لذت (اسم)

amusement, pleasure, delight, joy, enjoyment, gratification, titillation, frill, delectation, gusto

گیجی (اسم)

bewilderment, confusion, amusement, stun, stupefaction, stupor, distraction, bafflement, befuddlement, quandary, razzle-dazzle, idler, muddle, wackiness, giddiness, idleness, sopor

پذیرایی (اسم)

amusement, reception, entertainment, welcome party

فریب خوردگی (اسم)

amusement, deception

نمایش (اسم)

amusement, performance, play, display, show, appearance, demonstration, ostentation, histrionics, representation, presentation, exhibition, portrayal, parade, presentment, staging, showing, exposure, drama, flare, spectacle

entertaining, making someone laugh

Synonyms: action, ball, beguilement, cheer, delight, diversion, enjoyment, entertainment, field day, fun, fun and games, gladdening, gratification, grins, high time, hilarity, hoopla, laughs, laughter, merriment, merry go round, mirth, picnic, play, pleasing, pleasure, regalement, whoopee

Antonyms: boredom

game, pastime

Synonyms: distraction, diversion, entertainment, hobby, interest, joke, lark, play, prank, recreation, sport

Antonyms: work

جملات نمونه

1. his only amusement is backgammon

یگانه سرگرمی او تخته نرد است.

2. She caught the faintest flicker of amusement on his face.

[ترجمه ترگمان]او کوچک ترین حرکتی در چهره اش مشاهده کرد
[ترجمه گوگل]او فلاکت ضعیف سرگرمی را روی صورتش گرفت

3. He stopped and watched with amusement to see the child so absorbed.

[ترجمه ترگمان]او ایستاد و به تماشای کودک که مجذوب آن شده بود، نگریست
[ترجمه گوگل]او با سرگرمی تماشا کرد تا کودک را جذب کند

4. The only giveaway was the look of amusement in her eyes.

[ترجمه ترگمان]تنها نشانه سرگرمی در چشمانش بود
[ترجمه گوگل]تنها سخن گفتن، نگاهی به سرگرمی در چشم او بود

5. There was a note of amusement in her voice.

[ترجمه ترگمان]در صدایش حالتی حاکی از سرگرمی وجود داشت
[ترجمه گوگل]یادداشتی از سرگرمی در صدای او وجود داشت

6. The corners of her mouth curved upwards in amusement.

[ترجمه ترگمان]گوشه های دهانش به خنده افتاد
[ترجمه گوگل]گوشه های دهانش در سرگرمی بالا می رود

7. To our amusement, the boy acted an old woman.

[ترجمه زهرا رحمانی] در نمایش ما پسر نقش یک پیرزن را بازی کرد.

[ترجمه ترگمان]برای سرگرمی ما، پسرک نقش یک پیرزن را بازی می کرد
[ترجمه گوگل]برای سرگرمی ما، پسر یک پیرمرد عمل کرد

8. Karl came last in the race, to my amusement.

[ترجمه ترگمان] کارل \"آخرین بار تو مسابقه اومد، واسه سرگرمی هام\"
[ترجمه گوگل]کارل در مسابقه، به تفریح من آمد

9. A murmur of amusement ran round the room.

[ترجمه ترگمان]همهمه ای از شادی در اتاق پیچید
[ترجمه گوگل]سر و صدا از سرگرمی دور اتاق

10. There was a note of amusement in his voice.

[ترجمه ترگمان]در صدایش حالتی حاکی از سرگرمی وجود داشت
[ترجمه گوگل]یک یادداشت از سرگرمی در صدای او وجود دارد

11. What do you do for amusement in this town?

[ترجمه ترگمان]برای سرگرمی در این شهر چه کار می کنید؟
[ترجمه گوگل]شما برای تفریح در این شهر چه کار میکنید؟

12. An amusement park is the perfect locale for a bunch of irrepressible youngsters to have all sorts of adventures.

[ترجمه ترگمان]یک پارک تفریحی بهترین منطقه برای یک مشت جوان مهار نشدنی است که انواع و اقسام ماجراها را داشته باشد
[ترجمه گوگل]پارک تفریحی محلی مناسب برای یک دسته از جوانان بی رحم است که همه انواع ماجراهای را داشته باشد

13. I looked on in amusement as they started to argue.

[ترجمه ترگمان]وقتی شروع به بحث کردن کردند، سرم را به خنده انداختم
[ترجمه گوگل]وقتی شروع به استدلال کردند، در سرگرمی نگاه می کردم

14. Her eyes danced with mischievous amusement.

[ترجمه ترگمان]با شیطنت چشمکی زد و با شیطنت چشمکی زد
[ترجمه گوگل]چشمان او با تفریح وحشتناک رقصیدند

15. The amusement park will fill a void in this town, which has little entertainment for children.

[ترجمه ترگمان]این پارک تفریحی یک فضای خالی را در این شهر پر می کند که سرگرمی کمی برای کودکان دارد
[ترجمه گوگل]پارک تفریحی در این شهر پر از فضایی است که سرگرمی کمی برای کودکان دارد

His only amusement is backgammon.

یگانه سرگرمی او تخته‌نرد است.

What do you do for amusement?

برای سرگرمی چه می‌کنید؟

all kinds of amusements

انواع سرگرمی‌ها

پیشنهاد کاربران

متضاد annoyance

Amusement parks
تفریحی، سرگرمی

سرگرمی داداش، سردرگمی چه ربطی داره!؟

تفریحی

کلمات دیگر: