کلمه جو
صفحه اصلی

hyperactive


معنی : دارای فعالیت بیش از اندازه
معانی دیگر : (به ویژه در مورد انسان) نا آرام، بی قرار، پر تکاپو، فزون کار، بس کنشور، طب دارای فعالیت بیش از اندازه

انگلیسی به فارسی

(پزشکی) دارای فعالیت بیش از اندازه


بیش فعال، دارای فعالیت بیش از اندازه


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: hyperactivity (n.)
• : تعریف: abnormally active or overstimulated.

• suffering from hyperactivity, abnormally active
someone who is hyperactive is unable to relax or concentrate, and is always in a state of great agitation or excitement.

مترادف و متضاد

دارای فعالیت بیش از اندازه (صفت)
hyperactive

excessively active


Synonyms: excitable, high-strung, hyper, overactive, overzealous, uncontrollable, wild


جملات نمونه

1. His research was used in planning treatments for hyperactive children.
[ترجمه ترگمان]تحقیقات او در برنامه ریزی برای درمان کودکان بی قرار مورد استفاده قرار گرفت
[ترجمه گوگل]تحقیقات او در برنامه ریزی درمان برای کودکان مبتلا به بیش فعالی مورد استفاده قرار گرفت

2. Hyperactive children find it difficult to concentrate.
[ترجمه ترگمان]تمرکز بر روی کودکان دشوار است
[ترجمه گوگل]فرزندان بیش از حد دشوار است که تمرکز کنند

3. Hyperactive children often have poor concentration and require very little sleep.
[ترجمه ترگمان]کودکان hyperactive اغلب تمرکز ضعیفی دارند و به خواب خیلی کمی نیاز دارند
[ترجمه گوگل]کودکان غالبا غالبا تمرکز ضعیف دارند و نیاز به خواب کمتری دارند

4. His work involved helping hyperactive children to use their energy in a constructive way.
[ترجمه ترگمان]کار او شامل کمک به کودکان بی قرار برای استفاده از انرژی خود به شیوه ای سازنده بود
[ترجمه گوگل]کار او شامل کمک به بچه های پرخطر برای استفاده از انرژی خود را به روش سازنده

5. The City is full of hyperactive executives who never stop rushing around.
[ترجمه ترگمان]شهر پر از مدیرانی است که هرگز دست از حمله بردارند
[ترجمه گوگل]شهر پر از مدیران پرخطر است که هرگز متوقف عجله در اطراف

6. To say a child is hyperactive does not say very much!
[ترجمه ترگمان]گفتن این که کودک بیش از اندازه فعال است زیاد حرف نمی زند!
[ترجمه گوگل]می گویند یک کودک بسیار فعال است و بسیار نمی گوید!

7. Our youngest daughter was hyperactive, and it had a damaging effect on the whole family.
[ترجمه ترگمان]کوچک ترین دختر ما بیش از اندازه فعال بود و تاثیر مخربی بر کل خانواده داشت
[ترجمه گوگل]جوان ترین دختر ما بیش از حد فعال بود، و آن را به تمام خانواده تاثیر مخربی داشت

8. Even too much oxygen makes people hyperactive, until they eventually become less productive.
[ترجمه ترگمان]حتی اکسیژن زیاد، افراد را بیش از اندازه فعال می کند، تا زمانی که آن ها در نهایت بازده کمتری داشته باشند
[ترجمه گوگل]حتی اکسیژن بسیار زیاد مردم را بیش از حد فعال می کند، تا زمانی که در نهایت تولید نکنند

9. Keith, hyperactive and aggressive, a naughty boy.
[ترجمه ترگمان]کیت، hyperactive و پرخاشگر، پسر شیطون
[ترجمه گوگل]کیت، پرخاشگر و پرخاشگر، پسر شیطان است

10. Despite his Harlem location and hyperactive career, expectation out stripped his accomplishments.
[ترجمه ترگمان]با وجود موقعیت اجتماعی و فعالیت هایپر اکتیو در هارلم، انتظار می رود که موفقیت های او را از بین ببرد
[ترجمه گوگل]با وجود محل هارلم و کارهای پرخطر او، انتظارات او از دست رفته خود را از دست دادند

11. It's an additive that the Hyperactive Children's Support Group recommends eliminating from the diet of susceptible children.
[ترجمه ترگمان]این یک افزودنی است که گروه حمایت از کودکان hyperactive توصیه می کند که از رژیم غذایی کودکان آسیب پذیر حذف شود
[ترجمه گوگل]این افزودنی است که گروه حمایت از کودکان بیش از حد توصیه می کند از رژیم کودکان حساس حذف شوند

12. Do you have a hyperactive child?
[ترجمه ترگمان]آیا شما کودک بی قرار دارید؟
[ترجمه گوگل]آیا فرزند پرخطر دارید؟

13. Nineteen out of every twenty hyperactive children are boys.
[ترجمه ترگمان]نوزده تن از هر ۲۰ کودک بی قرار، پسر هستند
[ترجمه گوگل]نوزده نفر از هر 20 کودک بیش فعال، پسران هستند

14. He is very hyperactive and on medicine for it.
[ترجمه ترگمان]او بیش از اندازه فعال است و دارو مصرف می کند
[ترجمه گوگل]او بسیار پرخطر است و در پزشکی برای آن

پیشنهاد کاربران

پر جنب و جوش ، بیش فعال

بیش فعال

there will be a hyperactive five - year - old boy in the seat behind you.
بیش فعال

فرد پیش فعال

آتیش پاره

hyperactive ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: بیش فعال
تعریف: ویژگی فرد دارای بیش فعالی


کلمات دیگر: