کلمه جو
صفحه اصلی

astray


معنی : گمراه، بی راه، گیج، سر گردان
معانی دیگر : منحرف، بیراهه

انگلیسی به فارسی

گمراه، سرگردان، منحرف، بیراه، گیج


انگلیسی به انگلیسی

صفت و ( adjective, adverb )
(1) تعریف: off the right or known path or course.
مشابه: amiss, lost, wide

- I must have gone astray at the second turn.
[ترجمه ترگمان] من باید در لحظه دوم گم و گور می شدم
[ترجمه گوگل] باید بار دوم را گم کرده باشم

(2) تعریف: away from the morally right or good.

- Those who go astray will surely regret it.
[ترجمه ترگمان] کسانی که گمراه می شوند مطمئنا از این کار پشیمان خواهند شد
[ترجمه گوگل] کسانی که گمراه می شوند، قطعا از آن پشیمان خواهند شد

• in the wrong direction

if you lead someone astray, you make them behave in a bad or foolish way.
if something goes astray, it gets lost.

مترادف و متضاد

گمراه (صفت)
aberrant, perverse, astray, heterodox, devious, amiss, hell-bent, self-deluded

بی راه (صفت)
aberrant, astray, pathless, wayless

گیج (صفت)
astray, absentminded, wacky, light-headed, distrait, dizzy, staggering, astounding, confounded, hazy, darned, giddy, stupid, slaphappy, muddle-headed, mazy, deuced, muzzy, hare-brained, plumbous, swimming

سرگردان (صفت)
astray, adrift, erratic, stray, wandering, runabout, homeless, errant, gadabout, helpless, vagrant

off the path or right direction


Synonyms: adrift, afield, amiss, awry, gone, lost, off, off course, off the mark, roaming, straying, vanished, wandering, wrong


Antonyms: on course, right, straight


جملات نمونه

1. to go astray
گمراه شدن

2. to lead astray
گمراه کردن

3. bad friends led her astray
دوستان بد او را گمراه کردند.

4. ali's bad cronies led him astray
دوستان ناباب،علی را از راه به در کردند.

5. Some of his most important materials have gone astray.
[ترجمه ترگمان]برخی از مهم ترین مواد او به بیراهه رفته اند
[ترجمه گوگل]برخی از مهمترین مواد او گمراه شده اند

6. Better to ask the way than go astray.
[ترجمه ترگمان]بهتر است از راه گم کردن راه بروی
[ترجمه گوگل]بهتر از راه گمراه کردن از گمراه کردن

7. The misleading sign led me astray.
[ترجمه ترگمان]نشانه گمراه کننده من مرا گمراه کرد
[ترجمه گوگل]علامت گمراهی من را گمراه کرد

8. Several letters went astray or were not delivered.
[ترجمه ترگمان]چند نامه به راه افتاد و یا تحویل داده نشد
[ترجمه گوگل]چندین نامه گمراه شدند یا تحویل نشدند

9. Don't worry, I won't lead you astray.
[ترجمه ترگمان]نگران نباش، من تو رو گمراه نمی کنم
[ترجمه گوگل]نگران نباش، من شما را گم نخواهم کرد

10. The letter had gone astray in the post.
[ترجمه ترگمان]نامه در پست گم شده بود
[ترجمه گوگل]نامه در پست گم شد

11. He had been led astray by undesirable friends.
[ترجمه ترگمان]دوستان ناباب او را گمراه کرده بودند
[ترجمه گوگل]او توسط دوستان نامطلوب گمراه شده بود

12. He was a weak man, led astray by ambition.
[ترجمه ترگمان]او یک مرد ضعیف بود و جاه طلبی را گمراه کرده بود
[ترجمه گوگل]او یک مرد ضعیف بود، با جاه طلبی گمراه شد

13. Many girls living alone in the city, go astray for lack of parental control.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از دخترانی که تنها در شهر زندگی می کنند، به خاطر فقدان کنترل والدین گمراه می شوند
[ترجمه گوگل]بسیاری از دختران تنها در شهر زندگی می کنند، به خاطر عدم کنترل والدین گمراه می شوند

14. Two kids went astray and never returned again.
[ترجمه ترگمان]دو بچه گمراه شدند و دیگر برنگشت
[ترجمه گوگل]دو بچه گمشده و هرگز دوباره برگشتن

15. I was led astray by an out-of-date map.
[ترجمه ترگمان]من توسط یه نقشه خارج از تاریخ گمراه شده بودم
[ترجمه گوگل]من یک نقشه قدیمی از دست داده بودم

to lead astray

گمراه کردن


to go astray

گمراه شدن


Bad friends led her astray.

دوستان بد او را گمراه کردند.


پیشنهاد کاربران

سردرگم

گم شدن

Lead sb astray
گمراه کردن کسی ( با عقاید نادرست ) ، امر به منکر ( تشویق کسی به انجام کار غلط ) به بیراهه بردن
The older boys led him astray

heterodox
its opposite is orthodox

He was a weak man, led astray by ambition


کلمات دیگر: