کلمه جو
صفحه اصلی

charged


معنی : موکل، موظف
معانی دیگر : متهم شده، خرج گذارى شده، پر شده( جنگ افزار) علوم مهندسى : بار شده قانون ـ فقه : عهده دار علوم نظامى : پر شده

انگلیسی به فارسی

متهم، موظف، موکل


انگلیسی به انگلیسی

• entrusted; loaded or filled to capacity (battery, etc.); filled with emotion; billed to an account; accused of a crime
charged means filled with emotion and therefore very tense or excited.

مترادف و متضاد

موکل (صفت)
appointed, delegated, charged, entitled

موظف (صفت)
bound, charged, ordered

جملات نمونه

1. air charged with steam
هوای اشباع شده از بخار آب

2. he charged 500 tomans to row us across the river
500 تومان گرفت که ما را با قایق به آن سوی رودخانه ببرد.

3. he charged his gun again and started shooting
دوباره تفنگ خود را پر کرد و شروع کرد به تیراندازی.

4. he charged us double
او دو برابر از ما (پول) گرفت.

5. they charged fifty tumans for admission
آنها پنجاه تومان ورودیه می گرفتند.

6. he was charged with murder
او را به آدم کشی متهم کردند.

7. he was charged with the duty of getting the supplies
وظیفه ی تهیه ی لوازم به او محول شده بود.

8. suddenly the dog charged at me
ناگهان سگ پرید (حمله کرد) به من.

9. he was found guilty as charged
او را مطابق اتهام نامه گناهکار شناختند.

10. i have to have my car battery charged
باید بدهم باطری اتومبیلم را شارژ کنند.

11. he slammed the door like a madman and charged into the room
مثل دیوانه ها در را برهم کوفت و بی محابا وارد اتاق شد.

12. The children charged out of school.
[ترجمه ترگمان]بچه ها از مدرسه اخراج شدند
[ترجمه گوگل]بچه ها از مدرسه خارج شدند

13. The terrorists charged the bomb with an explosive substance.
[ترجمه ترگمان]تروریست ها این بمب را با مواد منفجره مورد حمله قرار دادند
[ترجمه گوگل]تروریست ها این بمب را با مواد منفجره متهم کردند

14. He was then arrested and charged with possessing an offensive weapon.
[ترجمه ترگمان]سپس او دستگیر شد و متهم به داشتن سلاح تهاجمی شد
[ترجمه گوگل]او سپس دستگیر و متهم به داشتن یک سلاح تهاجمی شد

15. The woman charged with murder was said to be mad and unfit to plead.
[ترجمه ترگمان]زنی که متهم به قتل شده بود، گفته شده بود که دیوانه و مناسب نیست
[ترجمه گوگل]گفته شده که زن متهم به قتل ناموسی و نامناسب است

16. The police could have charged them with threatening behaviour.
[ترجمه ترگمان]پلیس می توانست آن ها را به رفتار تهدید آمیز متهم کند
[ترجمه گوگل]پلیس می تواند آنها را به رفتار تهدید کننده متهم کند

17. He is charged with accepting bribes from a firm of suppliers.
[ترجمه ترگمان]او متهم به پذیرش رشوه از یک شرکت تامین کننده است
[ترجمه گوگل]او از پذیرش رشوه از شرکت تامین کننده متهم است

پیشنهاد کاربران

تخلیه شده

احساسی، پر تنش، پر هیجان، هیجان انگیز، پر استرس، شوک آمیز، دلهره آور،

متهم

انباشته

باردار
( چارجد پارتیکل )

مسئول

مکلف

بدهکار نمودن حساب

معانی متهم و مسئول هم صحیح هستن اما در صورتی که با حروف اضافه بیان
To be charged with sth: متهم شدن به چیزی
To be in charge of sth: مسئول جایی بودن، رییس جایی بودن ( معمولا با شرکت، رستوران، کارخونه و فروشگاه و اینجور چیزا میاد )
که معانی صحیح کلمه charged رو جناب منصوری اعلام کردن

متعهد شدن

وقتی یک موضوعی charged هست اختلاف نظرهای زیادی رو بین مردم به دنبال داره و موضوع پرتنشی هست برای مثال موضوع سقط جنین.


[حسابداری] متحمل

اشباع شده

باردارشده

advanced 2 کانون زبان ایران ریدینگ ۶ : ) ) ) charged means filled with emotion and therefore very tense or exciting

تعیین شده

دریافت شدن ، دریافت کردن

the percentage amount charged by a bank etc when you borrow money, or paid to you by a bank when you keep money in an account there

درصدی از مبلغی که توسط بانک و غیره هنگام وام گرفتن پول دریافت می شود ، یا هنگامی که پول را در حسابی در بانک نگه می دارید به شما پرداخت می شود

چیزی یا موضوعی که موجب برانگیخته شدن احساسات و هیجانات مردم میشود ( be charged (

مثال - The debate surrounding literary is one of the most charged in education.
بحث و مناظره ای ک در مورد خواندن و نوشتن وجود دارد یکی از چیزهایی است ک در زمینه اموزش و تحصیلات بیشترین بار هیجانی و احساسی را حمل میکند

تامین شده


کلمات دیگر: