مشرف، متوجه، اویزان، تهدید کننده
impending
مشرف، متوجه، اویزان، تهدید کننده
انگلیسی به فارسی
مشرف،متوجه،اویزان،تهدید کننده
قریب الوقوع، مشرف بودن، اویزان کردن، در شرف وقوع بودن، محتمل الوقوع بودن
انگلیسی به انگلیسی
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: about to occur or appear.
• مترادف: forthcoming, imminent, upcoming
• مشابه: approaching, close, coming, in store, in the cards, nearing, oncoming
• مترادف: forthcoming, imminent, upcoming
• مشابه: approaching, close, coming, in store, in the cards, nearing, oncoming
- All he could talk about was the impending release of his band's CD.
[ترجمه مهدی نعیم آبادی] تمام چیزی که می توانست درباره اش صحبت کند انتشار قریب الوقوع سی دی گروه موسیقی اش بود.
[ترجمه ترگمان] تنها چیزی که می توانست در مورد آن صحبت کند، انتشار زودرس سی دی او بود[ترجمه گوگل] همه چیزهایی که او می توانست در مورد آن سخن بگوید، انتشار فوری CD باند او بود
• (2) تعریف: threatening to occur soon.
• مترادف: looming, threatening
• مشابه: brewing, imminent, nearing
• مترادف: looming, threatening
• مشابه: brewing, imminent, nearing
- impending war
[ترجمه ترگمان] جنگ قریب الوقوع
[ترجمه گوگل] جنگ قریب الوقوع
[ترجمه گوگل] جنگ قریب الوقوع
- the impending storm
[ترجمه ترگمان] طوفان قریب الوقوع
[ترجمه گوگل] طوفان قریب الوقوع
[ترجمه گوگل] طوفان قریب الوقوع
• approaching, coming soon; looming, threatening
you use impending to describe something that will happen very soon; a formal word.
you use impending to describe something that will happen very soon; a formal word.
مترادف و متضاد
forthcoming
Synonyms: approaching, at hand, brewing, coming, gathering, handwriting-on-the-wall, hovering, imminent, in the cards, in the offing, in the wind, looking to, looming, menacing, near, nearing, ominous, on the horizon, overhanging, portending, proximate, see it coming, threatening, waiting to
Antonyms: distant, later, never, remote
جملات نمونه
1. his impending departure
عزیمت قریب الوقوع او
2. an intangible feeling of impending disaster
احساس مبهمی درباره ی فاجعه ی قریب الوقوع
3. we didn't have the least suspicion of their impending marriage
کمترین نشانه ای از ازدواج قریب الوقوع آنها در دست نداشتیم.
4. Against a background of impending famine, heavy fighting took place.
[ترجمه احسان] با توجه به سابقه قحطی قریب الاوقوع ، نبردی سهمگین رخ داد
[ترجمه ترگمان]در مقابل سابقه قحطی در شرف وقوع، نبرده ای سنگینی رخ داد[ترجمه گوگل]در برابر پیش زمینه قیام قریب الوقوع، مبارزه سنگین صورت گرفت
5. It seemed that nothing could prevent the impending disaster.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که هیچ چیز نمی تواند از فاجعه قریب الوقوع جلوگیری کند
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که هیچ چیز نمی تواند از وقوع فاجعه آتی جلوگیری کند
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که هیچ چیز نمی تواند از وقوع فاجعه آتی جلوگیری کند
6. She had a sense of impending doom .
[ترجمه ترگمان] اون حس مرگ قریب الوقوع رو داشت
[ترجمه گوگل]او احساس عذاب وجدان داشت
[ترجمه گوگل]او احساس عذاب وجدان داشت
7. Rumours about an impending royal divorce were rife.
[ترجمه ترگمان]شایعاتی در مورد یک طلاق قریب الوقوع در شرف وقوع است
[ترجمه گوگل]شایعات در مورد طلاق سلطنتی قریب الوقوع شد
[ترجمه گوگل]شایعات در مورد طلاق سلطنتی قریب الوقوع شد
8. The king convoke parliament to cope with the impending danger.
[ترجمه ترگمان]پادشاه از پارلمان خواست تا با خطر قریب الوقوع مقابله کند
[ترجمه گوگل]پادشاه مجلس را مجبور می کند تا با خطر پیشگیرانه مواجه شود
[ترجمه گوگل]پادشاه مجلس را مجبور می کند تا با خطر پیشگیرانه مواجه شود
9. She had a sense of impending disaster.
[ترجمه ترگمان]دچار فاجعه قریب الوقوع شده بود
[ترجمه گوگل]او احساس فاجعهی فوری داشت
[ترجمه گوگل]او احساس فاجعهی فوری داشت
10. A sense of impending doom gripped her.
[ترجمه ترگمان]احساس مرگ قریب الوقوع او را فرا گرفت
[ترجمه گوگل]احساس عذاب قریب الوقوع او را گرفت
[ترجمه گوگل]احساس عذاب قریب الوقوع او را گرفت
11. They received intelligence of an impending invasion.
[ترجمه ترگمان]آن ها اطلاعاتی درباره حمله قریب الوقوع دریافت کردند
[ترجمه گوگل]آنها اطلاعاتی از یک حمله تهاجمی دریافت کردند
[ترجمه گوگل]آنها اطلاعاتی از یک حمله تهاجمی دریافت کردند
12. They were all filled with a sense of impending doom.
[ترجمه ترگمان]همه آن ها با احساس سرنوشت قریب الوقوع پر شده بودند
[ترجمه گوگل]همه آنها با احساس عذاب قریب الوقوع پر شده بودند
[ترجمه گوگل]همه آنها با احساس عذاب قریب الوقوع پر شده بودند
13. War was impending over the young republic.
[ترجمه ترگمان]جنگ در شرف وقوع بود
[ترجمه گوگل]جنگ در سراسر جمهوری جوان به قریب الوقوع بود
[ترجمه گوگل]جنگ در سراسر جمهوری جوان به قریب الوقوع بود
14. We were well aware of impending disaster.
[ترجمه ترگمان] ما از فاجعه قریب الوقوع خبر داشتیم
[ترجمه گوگل]ما از وقوع فاجعه آگاهیم
[ترجمه گوگل]ما از وقوع فاجعه آگاهیم
15. Lineker announced his impending retirement from international football before the 1992 European Championships.
[ترجمه ترگمان]Lineker قبل از مسابقات قهرمانی اروپا در سال ۱۹۹۲، بازنشستگی قریب الوقوع خود را از فوتبال بین المللی اعلام کرد
[ترجمه گوگل]Lineker اعلام کرد بازنشستگی قریب الوقوع خود را از فوتبال بین المللی قبل از مسابقات قهرمانی اروپا در سال 1992
[ترجمه گوگل]Lineker اعلام کرد بازنشستگی قریب الوقوع خود را از فوتبال بین المللی قبل از مسابقات قهرمانی اروپا در سال 1992
پیشنهاد کاربران
قریب الوقوع
زودآیند
پیش رو
زودهنگام
( Usually about sth bad )
That will happen soon
That will happen soon
پیش رو، فرا رو
Forthcoming, upcoming
Impending ekections
Forthcoming, upcoming
Impending ekections
happening soon
کلمات دیگر: