کلمه جو
صفحه اصلی

bumpy


معنی : پر از دست انداز، نا هموار، پر از برامدگی
معانی دیگر : پردست انداز، پرتکان، ناصاف، دارای چاله و چوله

انگلیسی به فارسی

پر از برآمدگی، پر از دست‌انداز، ناهموار


پر از دست انداز، نا هموار، پر از برامدگی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: bumpier, bumpiest
مشتقات: bumpily (adv.), bumpiness (n.)
(1) تعریف: covered with bumps; uneven.
متضاد: even, flat, level, smooth
مشابه: uneven

- bumpy skin
[ترجمه ترگمان] پوست ناهموار
[ترجمه گوگل] پوست تیره
- a bumpy floor
[ترجمه ترگمان] زمین ناهموار و ناهموار بود
[ترجمه گوگل] یک طبقه کم پشت

(2) تعریف: characterized by or subject to bumps or jolts.
متضاد: smooth

- a bumpy flight
[ترجمه ترگمان] پروازی پر از دست انداز
[ترجمه گوگل] یک پرواز تند و سریع

(3) تعریف: (informal) rough or difficult.
متضاد: smooth

- a bumpy relationship
[ترجمه ترگمان] رابطه پر دست انداز
[ترجمه گوگل] یک رابطه پر از دست و پا

• shaky, jolting; rugged, uneven
a bumpy surface, such as a road or path, has a lot of bumps on it.
a bumpy journey or vehicle is uncomfortable, usually because you are travelling over an uneven surface.
you can use bumpy to describe situations and processes that are difficult and often change rapidly.

مترادف و متضاد

پر از دست انداز (صفت)
bumpy

نا هموار (صفت)
rough, rude, rugged, uneven, unfair, scaly, ragged, bumpy, jagged, scabrous

پر از برامدگی (صفت)
bumpy

rough


Synonyms: choppy, corrugated, jarring, jerky, knobby, lumpy, potholed, rugged, rutted, uneven


جملات نمونه

1. bumpy whitewashed walls
دیوارهای سفید و ناصاف

2. a bumpy road
جاده ی پردست انداز

3. in for a bumpy ride
دارای آینده ی دشوار

4. the jeep bucketed over the bumpy road
جیپ در جاده ی پر دست انداز به سرعت پیش می رفت.

5. the sled slithered down the bumpy hill
سورتمه به سوی پایین تپه ی پر دست انداز سر خورد.

6. the car jolted away on the bumpy road
اتومبیل با تکان زیاد در جاده ی پر دست انداز حرکت می کرد.

7. the ride in the motor boat was bumpy and noisy
سواری در قایق موتوری پرتکان و پر صدا بود.

8. Youth, is doomed to be bumpy, with sweat and tears, have a grievance, unwilling and failure.
[ترجمه ترگمان]جوانی، محکوم به bumpy، با عرق و اشک، غم و اندوه و شکست را دارد
[ترجمه گوگل]جوانان، محکوم به شکستگی است، با عرق و اشک، شکایت، عدم تمایل و شکست

9. Even if the road is bumpy, the wheel must go forward; even if the river roaring waves, ships are sailing.
[ترجمه ترگمان]حتی اگر جاده پر از پیچ باشد، چرخ باید به جلو حرکت کند؛ حتی اگر امواج خروشان دریا، کشتی ها حرکت کنند
[ترجمه گوگل]حتی اگر جاده باربری است، چرخ باید به جلو برود؛ حتی اگر موج امواج رودخانه، کشتی ها قایقرانی باشند

10. The wide paved road degenerated into a narrow bumpy track.
[ترجمه ترگمان]جاده صاف و هموار تبدیل به جاده باریکی شد که به جاده باریکی منتهی می شد
[ترجمه گوگل]جاده آسفالت شدید به یک مسیر باریک باریک تبدیل شد

11. The fragile china survived the bumpy journey safe and sound.
[ترجمه ترگمان]چین ضعیف از سفر ناهموار در امان مانده بود و به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]چین شکننده از سفر پر سر و صدا بی خطر و زنده ماند

12. The plane made a bumpy landing.
[ترجمه ترگمان]هواپیما فرود پر دست انداز درست کرد
[ترجمه گوگل]این هواپیما فرود فرود آمد

13. She's had a bumpy ride at work over the last few months.
[ترجمه ترگمان]در این چند ماه اخیر او سواری سختی در کار داشت
[ترجمه گوگل]او در طی چند ماه گذشته سوار شلوغی کرده است

14. The car bottomed too easily on the bumpy road.
[ترجمه ترگمان]آن قدر محکم روی جاده ناهموار قرار داشت
[ترجمه گوگل]این ماشین به راحتی در جاده پر از دست و پا پایین است

15. The bumpy flight brought on a bout of airsickness.
[ترجمه ترگمان]flight bumpy، airsickness را به همراه آورده بود
[ترجمه گوگل]پرواز ناگهانی ناشی از حملات هوائی بود

a bumpy road

جاده‌ی پردست‌انداز


bumpy whitewashed walls

دیوارهای سفید و ناصاف


The ride in the motor boat was bumpy and noisy.

سواری در قایق موتوری پرتکان و پرصدا بود.


پیشنهاد کاربران

چاله چوله

پر تکان ( بالا و پایین رفتن )

پر فراز و نشیب


برای هواپیما نیز استفاده شده به عنوان چاله ی هوایی
ops of smooth

لِک ولِک کردن، حرکت شتری ( حرکت به جلو همراه حرکت به بالا و پایین ) ، حرکتی که بدن هنگام دوچرخه سواری یا شترسواری به خود می گیرد
مثال: می توانیم مراحل بالا را . . . با لِک ولِک کردن روی دوچرخه برای رفتن به محل کار امتحان کنیم.
We can try the sequence above . . . such as a bumpy ride to work on a bike


کلمات دیگر: