کلمه جو
صفحه اصلی

amuse


معنی : جذب کردن، مات و متحیر کردن، سرگرم کردن، مشغول کردن، تفریح دادن
معانی دیگر : موجب تفریح شدن، خوشمزگی کردن، خنداندن، لودگی کردن، (مهجور) اغوا کردن، گمراه کردن

انگلیسی به فارسی

مات و متحیر کردن، سرگرم کردن، مشغول کردن، تفریح دادن، جذب کردن


سرگرم کردن، مشغول کردن، تفریح دادن، جذب کردن، مات و متحیر کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: amuses, amusing, amused
(1) تعریف: to occupy the attention of in a pleasing manner; entertain.
مترادف: beguile, cheer, divert, entertain, occupy
متضاد: bore
مشابه: absorb, disport, engross, interest, recreate, tickle

- In those days, we had only radio to amuse us in the evenings.
[ترجمه م] در آن روز ها، ما فقط رادیویی برای سرگرمی در عصر ها داشتیم
[ترجمه ترگمان] در آن روزها فقط یک رادیو داشتیم که شب ها ما را سرگرم کند
[ترجمه گوگل] در آن روزها، ما فقط رادیو بودیم که در شبها ما را سرگرم کند
- He amused his friends with his magic tricks.
[ترجمه ترگمان] دوستانش را با حقه های شعبده بازی خود سرگرم می کرد
[ترجمه گوگل] او دوستان خود را با ترفندهای جادویی خود سرگرم کرد

(2) تعریف: to cause to smile or laugh.
مترادف: cheer, gladden, please, tickle
متضاد: depress
مشابه: charm, delight, enliven, exhilarate, regale

- Her joke did not amuse her boss although her co-workers found it funny.
[ترجمه ترگمان] شوخی او باعث نشد که رئیسش او را سرگرم کند، اگرچه همکاران او آن را خنده دار یافتند
[ترجمه گوگل] شوخی او رئیس او را شاد کرد، هرچند همکارانش آن را خنده دار می دانستند

• entertain; cause to laugh
if something amuses you, it makes you want to laugh or smile.
if you amuse yourself, or if someone amuses you, you do something in order to pass the time and not become bored.

مترادف و متضاد

جذب کردن (فعل)
absorb, attract, imbibe, amuse, imbrue, intussuscept, sop, sponge

مات و متحیر کردن (فعل)
amuse

سرگرم کردن (فعل)
amuse, entertain, inveigle, occupy, make tipsy, please

مشغول کردن (فعل)
amuse, entertain, occupy, engage, busy, employ

تفریح دادن (فعل)
amuse, entertain, recreate

entertain; make laugh


Synonyms: break one up, charm, cheer, crack up, delight, divert, fracture, gladden, grab, gratify, interest, kill, knock dead, make roll in the aisles, occupy, panic, please, put away, regale, slay, tickle, wow


Antonyms: anger, annoy, bore, dull, tire, upset


جملات نمونه

an amusing story

داستانی‌ سرگرم‌کننده


an amusing person

آدم بامزه


1. charlie chaplin's shows used to amuse everyone
نمایش های چارلی چاپلین همه را می خنداند.

2. He could amuse us for hours with his stories of the theater.
[ترجمه ترگمان]ساعت ها با داستان های خود درباره تئاتر، ساعت ها ما را سرگرم می کرد
[ترجمه گوگل]او می تواند ساعت ها با داستان های تئاتر ما را سرگرم کند

3. The thought seemed to amuse him.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که این فکر او را سرگرم می کند
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که فکر می کرد او را خوشحال می کرد

4. Tom makes up stories to amuse his little brother.
[ترجمه ترگمان]تام برای سرگرم کردن برادرش داستان ها تعریف می کند
[ترجمه گوگل]تام داستان ها را برای برادر کوچک خود سرگرم می کند

5. Little things amuse little minds.
[ترجمه iahmadrezam] چیزهای کوچک، ذهن های کوچک را سرگرم میکنند.
[ترجمه ترگمان]چیزهای کوچک ذهن کوچک را سرگرم می کنند
[ترجمه گوگل]چیزهای کوچک سرگرم کردن ذهن کمی است

6. I often amuse myself by reading.
[ترجمه ترگمان]اغلب خودم را با خواندن سرگرم می کنم
[ترجمه گوگل]من اغلب با خواندن خودم را سرگرم می کنم

7. I need distractions. I need to amuse myself so I won't keep thinking about things.
[ترجمه ترگمان] من به حواس پرتی احتیاج دارم باید خودم را سرگرم کنم تا به چیزها فکر نکنم
[ترجمه گوگل]من ناامید کننده هستم من باید خودم را شاد کنم، بنابراین نمی خواهم درباره چیزها فکر کنم

8. I trumped up a story to amuse the children.
[ترجمه ترگمان]من برای سرگرم کردن بچه ها برای سرگرم کردن یک داستان بودم
[ترجمه گوگل]من داستان را برای بچه ها سرگرم کردم

9. She did a silly walk to amuse her friends.
[ترجمه ترگمان]پیاده روی احمقانه ای بود که دوستانش را سرگرم کند
[ترجمه گوگل]او یک پیاده روی احمقانه برای سرگرم کردن دوستانش انجام داد

10. I often amuse myself with reading.
[ترجمه ترگمان]اغلب خودم را با خواندن سرگرم می کنم
[ترجمه گوگل]من اغلب با خواندن خود را سرگرم می کنم

11. Their antics never fail to amuse.
[ترجمه ترگمان]این حرکات عجیب و غریب هرگز باعث تفریح و سرگرمی آن ها نمی شود
[ترجمه گوگل]هرگز آنها را از بین نبرید

12. All my attempts to amuse the children were met with sullen scowls.
[ترجمه ترگمان]تمام تلاش من برای سرگرم کردن بچه ها با ابرو درهم کشیده شد
[ترجمه گوگل]تمام تلاش های من برای سرگرم کردن بچه ها با ناراحتی های ناگهانی روبرو شد

13. The question seemed to amuse him in some way.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که این سوال او را به نحوی سرگرم کند
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که این سوال به نوعی به او شگفت زده شد

14. This will amuse you.
[ترجمه ترگمان]این تو را سرگرم می کند
[ترجمه گوگل]این شما را سرگرم خواهد کرد

15. Doing jigsaws would amuse Amy for hours on end.
[ترجمه ترگمان]کاری که می کردن می کنه می تونه ساعت ها \"امی\" رو سرگرم کنه
[ترجمه گوگل]انجام اره برقی امی را برای ساعت ها سرگرم می کند

They amused the guests with song and dance.

مهمانان را با رقص و آواز سرگرم کردند.


We amused ourselves with games.

ما با بازی خود را سرگرم کردیم.


Charlie Chaplin's shows used to amuse everyone.

نمایش‌های چارلی‌چاپلین همه را می‌خنداند.


پیشنهاد کاربران

بهت زده کردن، شگفت زده کردن

سرگرم کردن

خوش اومدن
خوشم میاد

1:خنداندن
2:سرگرم کردن
*این کلمه اصلا معنی شگفت زده کردن و متحیر کردن و اینجور چیزا نداره:|||

engage

این دو مفهوم رو در نظر بگیریم:
۱. کسی را خنداندن و سرگرم کردن
۲. انجام دادن کاری برای خنداندن کسی تا گذر زمان کلافه اش نکند.

مثال های ساده ترش که آورده شده.
یک مثال برای درک بهتر:

Believing he was joking, I am kidding with him, but he hasn't amused.


کلمات دیگر: