کلمه جو
صفحه اصلی

disciplined


انضباط، انتظام، نظم، تادیب، ترتیب، تحت نظم وترتیب در آوردن، تادیب کردن

انگلیسی به فارسی

انضباطی، تادیب کردن، تحت نظم و ترتیب در اوردن


انگلیسی به انگلیسی

• trained, well ordered; obedient
someone who is disciplined behaves or works in a controlled way.

جملات نمونه

1. a disciplined football team
تیم فوتبال با انضباط

2. Children should be disciplined when the need arises .
[ترجمه ترگمان]کودکان باید در زمان نیاز منظم باشند
[ترجمه گوگل]در صورت نیاز، کودکان باید انضباطی داشته باشند

3. The football team was disciplined by a professional trainer.
[ترجمه ترگمان]تیم فوتبال توسط یک مربی حرفه ای تحت انضباط قرار گرفت
[ترجمه گوگل]تیم فوتبال توسط یک مربی حرفه ای نظارت داشت

4. She must have been well disciplined for her orderliness.
[ترجمه ترگمان]او باید از نظم و ترتیب او نظم و ترتیب داشته باشد
[ترجمه گوگل]او باید به خاطر نظم او به خوبی نظم داده باشد

5. For me it meant being very disciplined about how I run my life.
[ترجمه ترگمان]برای من این به این معنا بود که چطور زندگیم را اداره کنم
[ترجمه گوگل]برای من این بدان معناست که در مورد چگونگی اجرای زندگی خود، نظم دقیقی داشته باشم

6. The rebels are well organised, disciplined and very well armed.
[ترجمه ترگمان]شورشیان به خوبی مسلح، منظم و مسلح هستند
[ترجمه گوگل]شورشیان به خوبی سازمان یافته، منظم و بسیار مسلح هستند

7. I've disciplined myself to do two hours of exercise every day.
[ترجمه ترگمان]من هر روز دو ساعت تمرین می کنم
[ترجمه گوگل]من خودم را برای انجام هر دو ساعت ورزش تمرین کردم

8. They disciplined him to be patient.
[ترجمه ترگمان]آن ها او را تحت فشار قرار دادند تا بیمار شود
[ترجمه گوگل]آنها او را نظارت می کردند تا صبور باشند

9. He was disciplined for breaching the Senate's rules of decorum.
[ترجمه ترگمان]او برای نقض قوانین و آداب و رسوم مجلس سنا منظم و منظم بود
[ترجمه گوگل]او برای نقض قوانین مجلس سنا نظارت داشت

10. The workman was disciplined by his company but not dismissed.
[ترجمه ترگمان]کارگر از جانب شرکت خود منظم شد، ولی از کار برکنار نشد
[ترجمه گوگل]کارگر به وسیله شرکتش نظارت داشت، اما اخراج نشد

11. The teacher disciplined his student for bad behaviour.
[ترجمه ترگمان]معلم دانش آموزان خود را به خاطر رفتار نامناسب تنبیه کرد
[ترجمه گوگل]معلم دانش آموز خود را برای رفتار بد رفتار کرد

12. The soldier was disciplined for deserting his post.
[ترجمه ترگمان]سرباز برای ترک پست خود تحت انضباط بود
[ترجمه گوگل]سرباز برای رها کردن پست خود نظارت داشت

13. She was never disciplined over the incident.
[ترجمه ترگمان]او هرگز این حادثه را کنترل نکرده بود
[ترجمه گوگل]او در طول حادثه هیچ نظارتی نداشت

14. She disciplined her students by keeping them after school.
[ترجمه ترگمان]او دانش آموزان خود را با نگه داشتن آن ها بعد از مدرسه منظم کرد
[ترجمه گوگل]او با نگه داشتن آنها پس از مدرسه، دانش آموزان خود را تمرین داد

15. The officers were disciplined for using racist language.
[ترجمه ترگمان]افسران برای استفاده از زبان نژادپرستی تنبیه شدند
[ترجمه گوگل]افسران برای استفاده از زبان نژادپرستانه نظارت داشتند

پیشنهاد کاربران

دارای انضباط، منضبط

منظم، مرتب

قانونمند

آدم مقرراتی


کلمات دیگر: