قابل درک بودن، معنی داشتن، معقول بودن
make sense
قابل درک بودن، معنی داشتن، معقول بودن
انگلیسی به فارسی
معنی دارد
انگلیسی به انگلیسی
عبارت ( phrase )
• : تعریف: to show or be supported by reason and clear thinking.
- This paragraph doesn't make sense to me.
[ترجمه A] این پارگراف برای من بی معنی است.
[ترجمه Joopy] این پاراگراف برای من بی معنی است
[ترجمه ترگمان] این مقاله برای من بی معنی است[ترجمه گوگل] این پاراگراف برای من معنی ندارد
• rational, logical, understandable
جملات نمونه
1. They tried to make sense of her mumblings.
[ترجمه ne] انها سعی میکردن بفهمن چی زمزمه میکنه
[ترجمه ترگمان]سعی کردن سر و کله اش پیدا بشه[ترجمه گوگل]آنها سعی میکردند او را در آغوش بگیرند
2. Can you make sense of this poem?
[ترجمه بی نام] آیا میتوانید این شعر را درک کنید؟
[ترجمه ترگمان]آیا می توانید این شعر را درک کنید؟[ترجمه گوگل]آیا می توانید این شعر را حس کنید؟
3. It doesn't make sense to buy that expensive coat when these cheaper ones are just as good.
[ترجمه آقا پسندی] دلیلی نداره کت به این گرونی بخری وقتی این ارزون ترها به همون خوبین
[ترجمه ترگمان]خریدن آن کت گران قیمت وقتی این لباس های ارزان تر خیلی خوب هستند، منطقی به نظر نمی رسد[ترجمه گوگل]این معقول نیست که آن کت گرانبها را بخرید، وقتی که این ارزانترها درست همانند خوب باشند
4. Huh? These instructions don't make sense!
[ترجمه ن] ها؟این دستور العمل ها منطقی نیست!
[ترجمه ترگمان]ها؟ این دستورالعمل با عقل جور در نمیاد[ترجمه گوگل]متعجب؟ این دستورالعمل ها منطقی نیست!
5. I can't make sense of that painting.
[ترجمه ترگمان]نمی توانم از آن نقاشی سر در بیاورم
[ترجمه گوگل]من نمی توانم این نقاشی را حس کنم
[ترجمه گوگل]من نمی توانم این نقاشی را حس کنم
6. These words are jumbled up and don't make sense.
[ترجمه ترگمان]این کلمات درهم و برهم هستند و با عقل جور در نمی آیند
[ترجمه گوگل]این کلمات سرگردان هستند و حس ندارند
[ترجمه گوگل]این کلمات سرگردان هستند و حس ندارند
7. Can you make sense out of what this book says?
[ترجمه حامد] میتونی از روایت این کتاب، برداشتی ( درک مشخصی ) داشته باشی؟
[ترجمه ترگمان]میتونی کاری کنی که این کتاب چی میگه؟[ترجمه گوگل]آیا میتوانی از آنچه که این کتاب میگوید حس کنی؟
8. To make sense, these figures should not be looked at in isolation.
[ترجمه ترگمان]برای درک این موضوع، این ارقام نباید به تنهایی مورد بررسی قرار گیرند
[ترجمه گوگل]به این معنی نیست که این ارقام نباید در انزوا قرار گیرد
[ترجمه گوگل]به این معنی نیست که این ارقام نباید در انزوا قرار گیرد
9. I don't get it - it doesn't make sense.
[ترجمه نبی] من اینو نمی فهمم، این با عقل جور در نمیاد
[ترجمه ترگمان]متوجه نمی شم - با عقل جور در نمیاد[ترجمه گوگل]من آن را دریافت نمی کنم - این منطقی نیست
10. That doesn't make sense.
[ترجمه نبی] اون منطقی به نظر نمیاد ، ( با عقل جور در نمیاد )
[ترجمه ترگمان]با عقل جور در نمیاد[ترجمه گوگل]این معنی ندارد
11. Would it make sense for the city authorities to further restrict parking?
[ترجمه ترگمان]آیا برای مقامات شهر منطقی است که پارکینگ را محدود کنند؟
[ترجمه گوگل]آیا برای شهرداری ها مجبور است پارکینگ را محدودتر کند؟
[ترجمه گوگل]آیا برای شهرداری ها مجبور است پارکینگ را محدودتر کند؟
12. It still doesn't make sense to me?I don't think he's told us the whole truth.
[ترجمه ترگمان]هنوز با عقل جور در نمیاد؟ فکر نکنم اون همه حقیقت رو به ما گفته باشه
[ترجمه گوگل]هنوز هم برای من معنی ندارد؟ من فکر نمی کنم او به ما کل حقیقت گفته شود
[ترجمه گوگل]هنوز هم برای من معنی ندارد؟ من فکر نمی کنم او به ما کل حقیقت گفته شود
13. How can we make sense of such a story as this?
[ترجمه ترگمان]چطور می توانیم چنین داستانی را به این شکل توجیه کنیم؟
[ترجمه گوگل]چطور می توانیم چنین داستان هایی را در این زمینه درک کنیم؟
[ترجمه گوگل]چطور می توانیم چنین داستان هایی را در این زمینه درک کنیم؟
14. These figures don't make sense - have we slipped up somewhere?
[ترجمه تورج مجلسی] اعداد و ارقام منطقی بنظر نمیرسند. آیا ما در جایی لغزش کرده ایم؟
[ترجمه ترگمان]این اعداد با عقل جور در نمیان - از یه جایی فرار کردیم؟[ترجمه گوگل]این ارقام حساس نیستند - آیا ما در جایی به سمت پایین حرکت کردیم؟
دانشنامه عمومی
معنی داشتن منطقی بودن
پیشنهاد کاربران
محتاط بودن
معقول به نظر رسیدن.
Be a patical and logical thing to do
It doesn't make sense تفاوتی ایجاد نمیکنه ، فرقی نداره
باعقل جور در آمدن_ منطقی بودن _ دلیل آوردن
منطقی بودن
Someone who makes sense is reasonable or shows good judgment
معنا دادن،
language is the medium in which we make sense of things
language is the medium in which we make sense of things
تائید کردن
فهمیدن، درک کردن، یا پی بردن به چیزی که فهم و درک اش مشکل یا پیچیده است
منطقی به نظر رسیدن . با عقل جور درامدن.
با عقل جور در آمدن، قابل درک بودن
سردرآورن از چیزی
they try to make sense of that problem
آنها سعی کردند از مشکل سر دربیاورند
they try to make sense of that problem
آنها سعی کردند از مشکل سر دربیاورند
Make sense در مورد چیزها: معقولانه بودن وبا عقل جور درامدن
Make sense درموردافراد : درک کردن فهمیدن و سردراوردن از . . .
Make sense درموردافراد : درک کردن فهمیدن و سردراوردن از . . .
معنادار بودن، معنا داشتن
حس گیری[معناسازی]
"try to use English every day. " this advice just makes sense.
"study English for six hours every saturday . " this advice doesn't really make sense.
"study English for six hours every saturday . " this advice doesn't really make sense.
به درک ( درست ) رسیدن
معنا یافتن
به منطق چیزی یا کسی رسیدن
it makes sense to منطقی به نظر میرسه که
it doesnt make sense to منطقی به نظر نمیرسه که
make sense of فهمیدن - درک کردن
به حرف اضافه to و of توجه کنید معنی مشخص میشه
it doesnt make sense to منطقی به نظر نمیرسه که
make sense of فهمیدن - درک کردن
به حرف اضافه to و of توجه کنید معنی مشخص میشه
عقلانی است
عقلانیه
ادراک یابی؛ معنایابی
کلمات دیگر: