تثبیت کردن، محکم کردن، متمرکز کردن
fixated
تثبیت کردن، محکم کردن، متمرکز کردن
انگلیسی به فارسی
تثبیتشده
ثابت شده، تثبیت کردن، محکم کردن، متمرکز کردن
انگلیسی به انگلیسی
• stabilized, set firmly in place; obsessed with
someone who is fixated on a particular thing thinks about it to an extreme and excessive degree.
someone who is fixated on a particular thing thinks about it to an extreme and excessive degree.
جملات نمونه
1. he fixated a word on that page
او به واژه ای در آن صفحه خیره شد.
پیشنهاد کاربران
دل مشغول
دلبسته
در فکر
be fixated on
پیوسته دل مشغول بودن به
وسواس داشتن به
دلبسته
در فکر
be fixated on
پیوسته دل مشغول بودن به
وسواس داشتن به
کلمات دیگر: