کلمه جو
صفحه اصلی

frighten


معنی : ترساندن، بوحشت انداختن، متوحش کردن
معانی دیگر : هراساندن (معمولا به طور ناگهانی)، وحشت زده کردن، مرعوب و وادار کردن، (از ترس) به کاری واداشتن، (با: away یا out یا off) رم دادن، رماندن، ترساندن و دور کردن، (ناگهان) ترسیدن، fright : بوحشت انداختن

انگلیسی به فارسی

( fright =) بوحشت انداختن، ترساندن


ترساندن، بوحشت انداختن، متوحش کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: frightens, frightening, frightened
مشتقات: frightening (adj.), frighteningly (adv.)
(1) تعریف: to make fearful or terrified.
مترادف: funk, panic, scare, terrify, terrorize
مشابه: alarm, chill, dismay, horrify, intimidate, petrify, threaten, unnerve

- The thunder frightened the children.
[ترجمه ترگمان] رعد و برق بچه ها را می ترساند
[ترجمه گوگل] رعد و برق بچه ها را ترساند
- Reports of an escaped convict with a gun frightened the community.
[ترجمه ترگمان] گزارش های یک محکوم فراری با یک تفنگ، جامعه را به وحشت انداخت
[ترجمه گوگل] گزارش از یک محکوم فرار از زندان با یک تفنگ، جامعه را وحشت زده کرد
- It frightens me that there have been so many burglaries in the neighborhood recently.
[ترجمه ترگمان] این من را می ترساند که اخیرا یک سرقت خیلی زیادی در این محله صورت گرفته است
[ترجمه گوگل] من را ترسیده است که به تازگی چندین سرقت در این محله وجود داشته است

(2) تعریف: to cause to move away suddenly by inducing fear (usu. fol. by away or off).
مترادف: alarm, scare, startle
مشابه: agitate, disturb, panic

- The fierce dog frightened off most visitors to the house.
[ترجمه ترگمان] این سگ درنده بیش از همه مهمانان را به وحشت انداخته بود
[ترجمه گوگل] سگ شدید بیشترین بازدیدکنندگان را به خانه محکوم کرد

• scare, alarm; cause to run away; intimidate
if something frightens you, it makes you feel afraid, nervous, or worried.
if you frighten someone away, you scare them so that they go away and do not come any closer.
if you frighten someone into doing something, you force them to do it by making them afraid.
to frighten a person off means to make them unwilling to become involved in something.

مترادف و متضاد

ترساندن (فعل)
bash, abhor, scare, frighten, intimidate, terrorize, deter, fray, shock, fright, shore, huff, awe, appal, appall, spook, tremble, daunt, threaten, buffalo, bullyrag, cow, horrify

بوحشت انداختن (فعل)
frighten, fright, wolf

متوحش کردن (فعل)
frighten

shock, scare


Synonyms: affright, agitate, alarm, appall, astound, awe, browbeat, bulldoze, chill, chill to the bone, cow, curdle the blood, daunt, demoralize, deter, disburb, discomfort, disconcert, discourage, dishearten, dismay, disquiet, faze, horrify, intimidate, make blood run cold, make teeth chatter, panic, perturb, petrify, repel, scare away, scare off, scare to death, spook, startle, stiff, strike terror into, terrify, terrorize, unhinge, unnerve


Antonyms: calm, comfort, exhilarate, gladden


جملات نمونه

1. to frighten someone into confessing
از راه ترس کسی را به اقرار وادار کردن

2. Sorry, I didn't mean to frighten you.
[ترجمه ترگمان]متاسفم، نمی خواستم بترسونمت
[ترجمه گوگل]متاسفم، منظورم این نبود که شما را بترسانم

3. You'll find that I don't frighten easily.
[ترجمه ترگمان]تو متوجه میشی که من به این راحتی ها نمی ترسم
[ترجمه گوگل]متوجه خواهید شد که من به راحتی نمی ترسم

4. They were evidently trying to frighten the public into obedience.
[ترجمه ترگمان]ظاهرا سعی داشتند مردم را از ترس زهره ترک کنند
[ترجمه گوگل]آنها ظاهرا تلاش کردند تا مردم را به اطاعت ترساند

5. Don't put your prices too high or you'll frighten the customers off.
[ترجمه ترگمان]قیمت خود را بیش از حد بالا نبرید وگرنه مشتریان را از خطر خواهید دید
[ترجمه گوگل]قیمت های خود را بیش از حد بالا نگذارید یا مشتریان را خفه کنید

6. He tried to frighten me by showing me a knife.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد با نشان دادن یک چاقو مرا بترساند
[ترجمه گوگل]او سعی کرد با نشان دادن یک چاقو به من بترساند

7. I sometimes use a gun to frighten dogs away from the hens.
[ترجمه ترگمان]من گاهی از یک تفنگ استفاده می کنم تا سگ ها را از مرغ ها دور کنم
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات از تفنگ برای ترساندن سگ ها از مرغ استفاده می کنم

8. She put the knife to his throat to frighten him into silence.
[ترجمه ترگمان]چاقو را روی گلویش گذاشت تا او را به سکوت بترساند
[ترجمه گوگل]او چاقو را به گلویش گذاشت تا او را به سکوت ترساند

9. All this was just designed to frighten me and keep me in line.
[ترجمه ترگمان]همه این ها فقط برای ترسوندن من ساخته شده بود و مرا در صف نگه داشته بود
[ترجمه گوگل]همه این ها فقط طراحی شده بود که مرا بترساند و مرا در صف خود نگه دارد

10. He was the cat they captured to frighten the monkey.
[ترجمه ترگمان]او گربه بود که برای ترسوندن میمون دستگیر شدند
[ترجمه گوگل]او گربه ای بود که برای به دست گرفتن میمون ها دستگیر شد

11. He no longer possessed the power to frighten her.
[ترجمه ترگمان]دیگر قدرتی نداشت که او را بترساند
[ترجمه گوگل]او دیگر قدرت را برای ترساندن او نداشت

12. They fired off several shots to frighten us.
[ترجمه ترگمان]آن ها چند گلوله شلیک کردند تا ما را بترسانند
[ترجمه گوگل]آنها چندین عکس را اخراج کردند تا ما را تهدید کنند

13. I didn't mean to frighten you.
[ترجمه ترگمان]نمی خواستم بترسونمت
[ترجمه گوگل]منظورم این نیست که شما را بترسانم

14. No enemy can frighten us into submission.
[ترجمه ترگمان]هیچ دشمنی نمی تواند ما را وادار به تسلیم کردن کند
[ترجمه گوگل]هیچ دشمنی نمیتواند ما را به تسلیم ترساند

to be frightened

هول کردن، ترسیدن


Homa was frightened by a mouse.

هما از موش ترسید.


to frighten someone into confessing

از راه ترس کسی را به اقرار وادار کردن


Her bad temper frightened away all her suitors.

خلق بد او همه‌ی خواستگارانش را رانده بود.


The car's noise frightened the deer off.

صدای اتومبیل آهو را رم داد.


She frightens easily.

او زود می‌ترسد.


پیشنهاد کاربران

ترساندن

ترساندن، وحشت زده کردن

​to make somebody suddenly feel afraid ( ibid )

ترساندن
Make some one afraid of something


کلمات دیگر: