کلمه جو
صفحه اصلی

interconnecting

انگلیسی به فارسی

اتصال، بهم وصل کردن، بهم پیوستن


انگلیسی به انگلیسی

• connected with each other

جملات نمونه

1. Our operating system can now interconnect with other networks.
[ترجمه ترگمان]سیستم عملیاتی ما اکنون می تواند با شبکه های دیگر به هم متصل شود
[ترجمه گوگل]سیستم عامل ما هم اکنون می تواند با شبکه های دیگر ارتباط برقرار کند

2. It's strange how people's lives interconnect.
[ترجمه ترگمان]زندگی مردم عجیب و غریب است
[ترجمه گوگل]عجیب است که زندگی مردم چگونه متصل است

3. Bad housing is interconnected with debt and poverty.
[ترجمه ترگمان]خانه نامناسب با بدهی و فقر بهم مرتبط است
[ترجمه گوگل]مسکن بد با بدهی و فقر ارتباط دارد

4. The causes are many and may interconnect.
[ترجمه ترگمان]دلایل بسیاری هستند و ممکن است به هم متصل شوند
[ترجمه گوگل]علل بسیاری هستند و ممکن است اتصال داشته باشند

5. Bad housing, debt and poverty are interconnected.
[ترجمه ترگمان]خانه های بد، بدهی و فقر به هم پیوسته است
[ترجمه گوگل]مسکن بد، بدهی و فقر به هم پیوسته است

6. In Freud's theory, the two areas of sexuality and violence are interconnected.
[ترجمه ترگمان]در تئوری فروید، دو حوزه روابط جنسی و خشونت به هم پیوسته است
[ترجمه گوگل]در نظریه فروید دو حوزه ی جنسیت و خشونت متصل هستند

7. Their lives interconnect with those of celebrated figures of the late eighteenth-century.
[ترجمه ترگمان]زندگی آن ها با چهره های مشهور قرن هجدهم در ارتباط است
[ترجمه گوگل]زندگی آنها با آنهایی که از چهره های مشهور قرن هجدهم هجری به هم مرتبط هستند، ارتباط دارند

8. I see these two theories as somehow interconnected.
[ترجمه ترگمان]من این دو نظریه را به نوعی به هم متصل می بینم
[ترجمه گوگل]من این دو نظریه را به نحوی به هم پیوسته می بینم

9. The sub-plots are only tenuously interconnected.
[ترجمه ترگمان]این sub تنها با هم مرتبط هستند
[ترجمه گوگل]قطعه های زیر فقط به طور نیمه متصل هستند

10. The problems of poverty, homelessness and unemployment are all interconnected.
[ترجمه ترگمان]مشکلات فقر، بی خانمانی و بیکاری همگی به هم مرتبط هستند
[ترجمه گوگل]مشکلات فقر، بی خانمانی و بیکاری همگی متصل هستند

11. The two things are closely interconnected.
[ترجمه ترگمان]دو چیز به هم متصل است
[ترجمه گوگل]این دو چیز از هم متصل هستند

12. Both are a pattern that emerges from a jumble of interconnected parts.
[ترجمه ترگمان]هر دو الگویی هستند که از a بخش های به هم پیوسته ظاهر می شوند
[ترجمه گوگل]هر دو الگوی یک الگوی است که از پیچیدگی قطعات متصل می شود

13. Countries splinter, regional trading blocs grow, the global economy becomes ever more interconnected.
[ترجمه ترگمان]در حالی که بلوک های تجاری منطقه ای رشد می کنند، اقتصاد جهانی به هم پیوند خورده است
[ترجمه گوگل]کشورهای جهان در حال شکوفایی هستند، بلوک های تجاری منطقه ای رشد می کنند، اقتصاد جهانی همیشگی تر می شود

14. This method imposes least strain on the interconnecting wires.
[ترجمه ترگمان]این روش کم ترین فشار را بر سیم های ارتباطی وارد می کند
[ترجمه گوگل]این روش کمترین فشار بر سیم های اتصال را اعمال می کند

15. The new products are part of a major SunConnect initiative to address the growing demand for tightly interconnected LANs and WANs.
[ترجمه ترگمان]محصولات جدید بخشی از یک ابتکار مهم SunConnect برای رسیدگی به تقاضای رو به رشد برای شبکه های محلی و محلی متصل به هم می باشد
[ترجمه گوگل]محصولات جدید بخشی از یک اقدام بزرگ SunConnect برای رسیدگی به تقاضای رو به رشد برای شبکه های متصل و شبکه های WAN هستند

پیشنهاد کاربران

به هم پیوستن، به هم وصل کردن یا بودن، هم پیوند کردن یا بودن، بهم پیوستن، بهم وصل کردن

متصل - کننده - پیونددهنده - مرتبط - کننده

اَندَروَصلیدَن =
Interconnect
اندروصلیدن/اندروصلان =
Interconnecting
اندروصلان مانند خندان ( چیزی که می اَندروَصلد = کسی که می خندد )

اندروصلنده =
Interconnector
اندروصلیده =
interconnected
اندروصلِش =
interconnection
اندروصلین =
interconnective
اندروصلینگی =
Interconnectivty
اندروصلینیدن = Interconnectivate
اندروصلینِش = interconnectivation
اندروصلیدهیَّت =
Interconnectedness


کلمات دیگر: