کلمه جو
صفحه اصلی

get onto

انگلیسی به فارسی

معرفی کردن چیزی به کسی


سرزنش کردن


انجام دادن، رسیدگی کردن


تماس گرفتن برای مطرح کردن موضوعی


وصل شدن به اینترنت


بروی


مترادف و متضاد

to start to do or deal with


Contact a person or organisation about a particular matter


Connect (especially to the Internet or a network)


Scold someone


Introduce someone to something


پیشنهاد کاربران

شروع به صحبت کردن درباره چیزی

شروع به صحبت یا بحث کردن درباره چیزی،
انتخاب شدن، منصوب شدن
, ظاهر شدن در شبکه های تلویزیونی یا رادیویی
, کمک خواستن از کسی از طریق صحبت یا نوشتن، ارتباط برقرار، مطلع شدن،
پس فرستادن کالا یا درخواست جهت توبیخ وسرزش کسی،
سروکار داشتن،
سوار هواپیما یا قطار و غیره شدن،

( To start to do or deal with ( sth
Example: _we need someone to send out the invitations
I'll get onto it right away
ما به یکی احتیاج داریم که دعوت نامه ها رو بفرسته .
من بی معطلی دنبال انجام این کار میرم/ من فورا پی این کارو میگیرم .


کلمات دیگر: