کلمه جو
صفحه اصلی

embarrassing

انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: causing or accompanied by feelings of shame, painful self-consciousness, or unease.
متضاد: proud
مشابه: mortifying, shameful

- She blushed when she saw the embarrassing photograph of herself.
[ترجمه هانیه] او وقتی عکس های شرم آورش را دید از خجالت سرخ شد.
[ترجمه هانیه] او وقتی عکس های شرم آور خودش را دید از خجالت سرخ شد.
[ترجمه سوگند] او وقتی عکس های شرم آورش را دید از خجالت سرخ شد
[ترجمه Kokh] وقتی عکس های شرم اور خود را مشاهده نمود سرخ گشت
[ترجمه نیکی] او وقتی که عکس های شرم اور خود را دید از خجالت سرخ شد
[ترجمه ترگمان] از خجالت سرخ شد و از خجالت سرخ شد
[ترجمه گوگل] او وقتی که عکست شرم آور خود را دید دید، رنگ شد
- It was an embarrassing admission, and he quickly tried to justify his actions.
[ترجمه ترگمان] این یک اعتراف شرم آور بود و او به سرعت سعی کرد اعمال خود را توجیه کند
[ترجمه گوگل] این یک پذیرش شرم آور بود و او به سرعت اقداماتش را توجیه کرد

• disconcerting, discomposing
something that is embarrassing makes you feel shy or ashamed.

جملات نمونه

She asked a lot of embarrassing questions

سؤال‌های خجالت‌آور زیادی پرسید


You rescued me from an embarrassing situation

مرا از موقعیتی شرم‌آور نجات دادی


1. it is embarrassing to be told that one's pants need to be buttoned
آدم خجالت می کشد که به او بگویند دکمه ی شلوارش باز است.

2. It can be embarrassing for children to tell complete strangers about such incidents.
[ترجمه ترگمان]این موضوع می تواند برای بچه ها شرم آور باشد که غریبه ها را در مورد چنین رویدادهایی به طور کامل بیان کنند
[ترجمه گوگل]برای کودکان می توان از غریبه های کامل در مورد چنین حوادثی خجالت زده شد

3. The profuseness of his thanks was embarrassing.
[ترجمه F.S] راه تشکر او شرم اور بود
[ترجمه ترگمان]profuseness تشکر او شرم اور بود
[ترجمه گوگل]غافل از لطف او شرم آور بود

4. She always dredges up that embarrassing story.
[ترجمه samaneh] اون همیشه این داستان شرم آور رو از خودش میسازه
[ترجمه ترگمان]اون همیشه اون داستان خجالت آور رو از خودش در میاره
[ترجمه گوگل]او همیشه این داستان خجالتآور است

5. It was so embarrassing having to sing in public.
[ترجمه samaneh] این یک عمل شرم آور است که در مکان عمومی و همگان آواز بخواند
[ترجمه ترگمان]خیلی شرم آور بود که در ملا عام آواز بخونم
[ترجمه گوگل]این خیلی شرم آور بود که باید در عموم آواز بخواند

6. She asked a lot of embarrassing questions .
[ترجمه ترگمان] اون یه عالمه سوال خجالت آور ازم پرسید
[ترجمه گوگل]او از بسیاری از سوالات شرم آور پرسید

7. The leader's speech aimed to close the embarrassing divide in party ranks.
[ترجمه علی] هدف سخنرانی رهبر ایجاد تفرقه ای شرم اور بین اعضای حزب بود
[ترجمه ترگمان]هدف از سخنرانی رهبر بستن شکاف شرم آور در صفوف حزب بود
[ترجمه گوگل]سخنرانی رهبر با هدف بستن اختلاف شرم آور در صفوف حزب

8. "It's rather embarrassing," he began, and paused.
[ترجمه ali esmaeeli] او با جمله" این نسبتاً شرم آور است" شروع کرد و مکث نمود.
[ترجمه ترگمان]او شروع به صحبت کرد: این کمی خجالت اوره و مکث کرد
[ترجمه گوگل]'این خیلی شرم آور است،' او شروع کرد و متوقف شد

9. He gets perverse satisfaction from embarrassing people.
[ترجمه ترگمان]اون از مردم خجالت میکشه که باعث ناراحتی مردم میشه
[ترجمه گوگل]او رضایت ناپذیر از افراد شرم آور را می گیرد

10. You're embarrassing him with your compliments!
[ترجمه H.I] شما اور ا با تعارفات خود خجالت زده میکنید
[ترجمه samaneh] تو او را با تعارفات خود معذب و خجالتی میکنی
[ترجمه ترگمان]تو از این تعریف و تمجیدی که می کنی خجالت می کشی!
[ترجمه گوگل]شما او را با احترامات خود خجالت می کشی

11. My mother's presence made the situation even more embarrassing.
[ترجمه ترگمان]حضور مادرم باعث شد که اوضاع بدتر شود
[ترجمه گوگل]حضور مادرم باعث شد که این وضعیت حتی شرم آورتر شود

12. It was acutely embarrassing for us all.
[ترجمه ترگمان]واقعا برای همه ما شرم اور بود
[ترجمه گوگل]برای همه ما خیلی شرمنده بود

13. You rescued me from an embarrassing situation.
[ترجمه ترگمان]تو منو از یه موقعیت خجالت آور نجات دادی
[ترجمه گوگل]شما از وضعیت شرم آور نجات دادید

14. I found the whole evening intensely embarrassing.
[ترجمه ترگمان]تمام شب را خیلی خجالت می کشیدم
[ترجمه گوگل]من کل شب را به شدت شرم آور یافتم

15. The recall of the Ambassador was embarrassing for the country.
[ترجمه ترگمان]یادآوری سفیر برای این کشور خجالت آور بود
[ترجمه گوگل]فراخوان سفیر برای این کشور شرم آور بود

پیشنهاد کاربران

1. ناراحت کننده، نگران کننده، اضطراب آور 2. نامطلوب، نامساعد 3. شرم آور، خجالت آور 4. دستپاچه کننده

Making you feel nervous, ashamed, or stupid

معذب کننده

باعث خجالت
باعث شرم
مایه خجالت
مایه شرمساری

شرم اور، خجالت اور

مشکل آفرین

شرم آور . خجالت آور

خصوصی

خجالت اور, ضایع
Not too embarrassing: نه خیلی ضایع

تحقیر انگیز

خجالت آور، شرم آور

شرم اور
خجالت اور
تحقیر انگیز
ضایع
خصوصی

embarrassing: خجالت آور
embarrassed: خجالت زده

خجالت آور
شرم آور
مورد تحقیر

خجالت اور

صفت است
خجالت آور
شرم آور

شرم آور


کلمات دیگر: