کلمه جو
صفحه اصلی

colleague


معنی : شریک، هم قطار، هم کار
معانی دیگر : همال، همپایه، همگن، هم پیشه

انگلیسی به فارسی

همکار، هم قطار، هم کار، شریک


همکار، هم‌قطار


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: someone who shares the same profession, work, or employer.
مترادف: associate, companion, compeer, comrade, confrere, coworker, friend, partner
مشابه: ally, buddy, chum, cohort, copartner, crony, mate, pal, peer, sidekick, teammate

- She was honored by her colleagues in the field with a special award.
[ترجمه ترگمان] همکارانش در این زمینه با اهدای جایزه ویژه مفتخر شدند
[ترجمه گوگل] او توسط همکارانش در این زمینه با یک جایزه ویژه به افتخار افتخار می کند
- The doctor brought up the question with some of his colleagues at the seminar.
[ترجمه ترگمان] دکتر این سوال را با برخی از همکارانش در این سمینار مطرح کرد
[ترجمه گوگل] دکتر این سوال را با برخی از همکارانش در این سمینار مطرح کرد

• fellow worker
your colleagues are the people you work with, especially in a professional job.

مترادف و متضاد

شریک (اسم)
accessory, partner, associate, participant, sharer, joint, consort, copartner, comrade, pal, colleague, coparcener, half, yokefellow

هم قطار (اسم)
associate, colleague, teammate, brother, confrere, co-worker

هم کار (اسم)
bloke, cohort, competitor, coadjutor, colleague, teammate, co-worker, counterpart, cooperator

associate, fellow worker


Synonyms: aide, ally, assistant, auxiliary, buddy, chum, coadjutor, cohort, collaborator, companion, compatriot, compeer, comrade, confederate, confrere, co-worker, crony, friend, helper, pal, partner, teammate, workmate


Antonyms: antagonist, detractor, enemy, opponent, opposer


جملات نمونه

1. The captain gave credit for the victory to his valiant colleagues.
سروان به همکاران شجاعش، وعده پیروزی داد

2. Who would have predicted that our pedestrian colleague would one day win the Nobel Prize for Medicine?
چه کسی پیش بینی می کرد که همکار کم هوش ما، روزی برنده جایزه نوبل در دارو سازی شود؟

3. We must rescue our colleagues from their wretched condition.
ما بایستی همکاران خود را از شرایط بد زندگیشان نجات دهیم

4. a gabby colleague
یک همکار روده دراز

5. they accepted her as colleague
آنان او را به عنوان همکار قبول کردند.

6. John chanced upon a former colleague of his at the airport.
[ترجمه ترگمان]جان تصادفا یکی از همکاران سابق خود را در فرودگاه دیده بود
[ترجمه گوگل]جان جانز از یک همکار قبلی خود در فرودگاه فرار کرد

7. He has told me about the new colleague.
[ترجمه ترگمان]او درباره هم کار جدید به من گفته است
[ترجمه گوگل]او به من درباره همکار جدید گفت

8. He was accused of sexually molesting a female colleague.
[ترجمه ترگمان]او متهم به تجاوز جنسی به یک هم کار زن بود
[ترجمه گوگل]او متهم به تجاوز جنسی یک همسر زن شد

9. She was recommended for the post by a colleague.
[ترجمه ترگمان]او توسط یک هم کار به او توصیه شد
[ترجمه گوگل]او برای یک پست توسط یک همکار پیشنهاد شد

10. The number-one rule for being a good colleague is to disengage your emotions from the working relationship.
[ترجمه ترگمان]قانون شماره یک برای یک هم کار خوب، رهایی از احساسات خود از رابطه کاری است
[ترجمه گوگل]حکم شماره یک برای اینکه یک همکار خوب باشد، این است که احساسات شما را از رابطه کاری کنار بگذارید

11. He is my colleague.
[ترجمه ترگمان]اون هم کار منه
[ترجمه گوگل]او همکار من است

12. They rated him highly as a colleague.
[ترجمه ترگمان]ان ها او را به عنوان یک هم کار ارزیابی کردند
[ترجمه گوگل]آنها او را به عنوان یک همکار ارزیابی کردند

13. He grimaced and looked narrowly at his colleague.
[ترجمه ترگمان]او شکلکی دراورد و با دقت به همکارش نگاه کرد
[ترجمه گوگل]او خجالت کشید و به همکار خود نگاه کرد

14. She'd been having sex with a colleague at work for years.
[ترجمه ترگمان]اون سال ها با یه هم کار توی کار سکس کرده بود
[ترجمه گوگل]او سالهاست که با همکار در محل کار رابطه جنسی دارد

15. A colleague made unwelcome sexual advances towards her.
[ترجمه ترگمان]یه هم کار، یه رابطه جنسی ناخوشایند رو نسبت به اون انجام داد
[ترجمه گوگل]یک همکار، پیشرفت های جنسی ناخواسته ای را به او نسبت داد

16. The teacher made serious allegations against a colleague.
[ترجمه ترگمان]معلم ادعاهای جدی علیه یکی از همکاران خود ایراد کرد
[ترجمه گوگل]معلم اتهام جدی علیه یک همکار ایجاد کرد

17. He's having an affair with a colleague.
[ترجمه ترگمان]اون با یه هم کار رابطه داره
[ترجمه گوگل]او با همکار خود رابطه دارد

18. A colleague described him as well-liked and respected by all.
[ترجمه ترگمان]یکی از همکارانش او را دوست داشت و مورد احترام همگان قرار گرفت
[ترجمه گوگل]همکارش او را به خوبی مورد تمجید و احترام همه قرار می دهد

19. Frank was a very congenial colleague.
[ترجمه ترگمان]فرانک هم کار خیلی خوبی بود
[ترجمه گوگل]فرانک همکار بسیار دوست داشتنی بود

One of my colleagues got married.

یکی از همکاران من ازدواج کرد.


Frank was a very congenial colleague

فرانک همکار بسیار هم‌مشربی بود


پیشنهاد کاربران

Partner

همکار، شریک

Co - worker. یا هم دانشگاهی

یا آشنا=acquaintance

A person that workes with you in job

co - worker. . . partner

. . . . a person who works at the same place as you
workmat
Co - worker

هم دانشگاهی

همکار
a person who works at the same place as you

همکار ، شریک
Co - worker, Partner

How do you want to be a colleague when you don't have a college education?Although you marry one day
� I wish his colleague had a cover for your long nose
� Don't talk to me anymore
وقتی تحصیلات دانشگاهی نداری چطور میخوای همکارش باشی ؟
هر چند که روزی با یکی ازدواج میکنی
کاش همکارش هم بود یه پوششی به دماغ دراز کج شما میشد
بیش از این بیهوده با من حرف نزن


an associate or coworker typically in a profession or in a civil or ecclesiastical office and often of similar rank or state : a fellow worker or professional ( ibid )

همراه

همکار
تلفظ: کالیگ

این کلمه به معنای همکاران غیر همسطحی که در سطح بالاتر هستند می باشد ولی coworker به معنی همکارانی است که همسطح هستند



کلمات دیگر: