روانشناسى : از هم پاشیده
disintegrated
روانشناسى : از هم پاشیده
انگلیسی به فارسی
تجزیه شده، از هم پاشیدن، متلاشی شدن، متلاشی کردن، تجزیه شدن، خرد کردن، فرو ریختن، فاسد شدن
جملات نمونه
1. the airplane crashed and disintegrated completely
هواپیما بر زمین خورد و کاملا متلاشی شد.
2. the flaming building suddenly disintegrated
ساختمان شعله ور ناگهان فرو ریخت.
3. with the rise of nationalism, colonial empires disintegrated
با پیدایش ملیت گرایی،امپراطوری های استعماری از هم پاشیده شدند.
پیشنهاد کاربران
از هم گسیخته
از هم گسسته
از هم پاشیده
از هم پاشیده
کلمات دیگر: