کلمه جو
صفحه اصلی

convince


معنی : قانع کردن، متقاعد کردن
معانی دیگر : (با استدلال) معتقد کردن، (با دلیل و برهان) قبولاندن، پذیراندن، پذیرفتار کردن، مجاب کردن، عقیده مند کردن، هم اندیش کردن، هم رای کردن، راغب کردن، معتقد بودن، اعتقاد راسخ داشتن، باور داشتن، مطمئن کردن

انگلیسی به فارسی

متقاعد کردن، قانع کردن


انگلیسی به انگلیسی

• persuade, convict, influence
if you convince someone of something, you make them believe that it is true or that it exists.

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: convinces, convincing, convinced
مشتقات: convincing (adj.), convincingly (adv.)
• : تعریف: to cause to accept or believe; persuade (often fol. by "of").
مترادف: persuade, satisfy
مشابه: argue, assure, bring around, induce, jawbone, lead, prevail on, reassure

- The evidence convinced the jury of his innocence.
[ترجمه A.A] مدارک درباره برائت او هیئت منصفه را قانع کرد
[ترجمه محمد م] شواهد، هیئت منصفه را در خصوص بی گناهی او قانع کرد.
[ترجمه ترگمان] مدارک هیات منصفه رو قانع کردن
[ترجمه گوگل] شواهد هیئت منصفه بی گناهی را قانع کرد
- His parents tried to convince him to go to college, but he said he wasn't ready.
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرش سعی کردند او را متقاعد کنند که به دانشگاه برود، اما او گفت که آماده نیست
[ترجمه گوگل] پدر و مادرش سعی کردند او را متقاعد کنند که به کالج بروند، اما او گفت که او آماده نیست
- She finally convinced him that he had to give up smoking.
[ترجمه ارش] او نهایتا قانعش کرد که باید دست از سیگار کشیدن بکشد
[ترجمه نص] باید سیگارو بزاری کنار و به جاش گل بکشی
[ترجمه ترگمان] بالاخره قانعش کرد که مجبور است سیگار بکشد
[ترجمه گوگل] او بالاخره او را متقاعد کرد که مجبور است سیگار را ترک کند

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] ثابت کردن

مترادف و متضاد

قانع کردن (فعل)
comply, content, satisfy, convince

متقاعد کردن (فعل)
ensure, convince

gain the confidence of


Synonyms: argue into, assure, brainwash, bring around, bring home to, bring to reason, change, demonstrate, draw, effect, establish, get, hook, induce, make a believer, overcome, persuade, prevail upon, prompt, prove, put across, refute, satisfy, sell, sell one on, sway, talk into, turn, twist one’s arm, win over


جملات نمونه

1. i tried to convince her but i got nowhere
کوشیدم او را مجاب کنم ولی به جایی نرسیدم.

2. through advertising, they convince people to buy
با تبلیغ،مردم را راغب به خرید می کنند.

3. We were able to convince the students of the need for wider reading.
[ترجمه ترگمان]ما قادر بودیم دانش آموزان را از نیاز به خواندن وسیع تر متقاعد کنیم
[ترجمه گوگل]ما توانستیم دانش آموزان را برای نیاز بیشتر به خواندن متقاعد کنیم

4. He has managed to convince even the sceptics.
[ترجمه ترگمان]او موفق شده است حتی افراد شکاک را قانع کند
[ترجمه گوگل]او موفق شده است حتی شکاکان را متقاعد کند

5. It's hopeless trying to convince her.
[ترجمه نازنین رحیمیان] متقاعد کردن او تلاشی بیهوده است.
[ترجمه ترگمان]سعی می کنم او را متقاعد کنم
[ترجمه گوگل]تلاش ناپسند او را متقاعد کند

6. Her arguments didn't convince everyone, but changes were made.
[ترجمه ترگمان]دلایل او همه را متقاعد نمی کرد، اما تغییرات ایجاد شده بود
[ترجمه گوگل]استدلال او همه را متقاعد نمی کرد، اما تغییرات انجام شد

7. The government must still convince the sceptics that its policy will work.
[ترجمه ترگمان]دولت هنوز باید افراد شکاک را قانع کند که سیاست آن کار خواهد کرد
[ترجمه گوگل]دولت همچنان باید شکاکان را متقاعد کند که سیاست آن کار خواهد کرد

8. He managed to convince voters that he was for real.
[ترجمه ترگمان]او توانست رای دهندگان را متقاعد کند که او طرفدار واقعی است
[ترجمه گوگل]او توانست رای دهندگان را متقاعد کند که او برای واقعی بود

9. It was well-nigh impossible for him to convince her that he was right.
[ترجمه ترگمان]تقریبا غیرممکن بود که او را متقاعد کند که حق با اوست
[ترجمه گوگل]او بسیار غیرممکن بود که او را متقاعد کند که درست است

10. If he doesn't manage to convince them, it won't be for want of trying . WHICH WORD?
[ترجمه ترگمان]اگر موفق نشود آن ها را متقاعد کند، نیازی به تلاش نیست چه حرفی؟
[ترجمه گوگل]اگر او موفق نخواهد شد که آنها را متقاعد کند، نمی خواهم تلاش کنم کدام کلمه؟

11. I have given over trying to convince him.
[ترجمه ترگمان]من تمام سعی خودم را کرده ام که او را قانع کنم
[ترجمه گوگل]من بیش از تلاش برای متقاعد کردن او داده ام

12. The government must still convince the sceptic that its policy will work.
[ترجمه ترگمان]دولت باید هنوز شکاک را متقاعد کند که سیاست آن کار خواهد کرد
[ترجمه گوگل]دولت هنوز هم باید شکاک باشد که سیاست آن کار خواهد کرد

13. He has to convince a judge that he wasn't going to abscond with the money.
[ترجمه ترگمان]باید یه قاضی رو متقاعد کنه که با پول فرار نکنه
[ترجمه گوگل]او قاضی را متقاعد می کند که با پول پول نمی گیرد

14. How can I convince you ?
[ترجمه ترگمان]چطور میتونم متقاعدت کنم؟
[ترجمه گوگل]چگونه می توانم شما را متقاعد کنم ؟

He convinced me to buy that carpet.

او مرا متقاعد کرد که آن قالی را بخرم.


Through advertising, they convince people to buy.

با تبلیغ، مردم را راغب به خرید می‌کنند.


I am convinced that he was not lying.

اعتقاد راسخ دارم که دروغ نمی‌گفت.


a convinced socialist

یک سوسیالیست پر و پا قرص


اصطلاحات

be convinced

اطمینان داشتن، معتقد بودن، پذیرفتار بودن، پذیرا بودن، اعتقاد راسخ داشتن


پیشنهاد کاربران

قانع کردن، متقاعد کردن

قبولاندن . متقاعد کردن. Ensure

پی بردن، فهمیدن، دریافتن

persuade

appeal

متقاعد کردن

get other people to take some action

راضی کردن متقاعد کردن

سلام، به معنی متقاعد کردن و قانع کردن هست، مثال:

My father was convinced by me to stop smoking=مردم توسط من متقاعد شد که سیگار را ترک کند.

It's hard to convince stobburn people =قانع کردن مردم لجباز سخت است.

He was giving the customer convincing reasons to buy his product =او دلایل قانع کننده ای برای خرید محصول خود به مشتری می داد.

موفق باشید!

ببخشید
در مثال بالا پدرم*

متقاعد کردن، قانع کردن، مطمئن کردن، persuaded , y be certain /sure some body

make somebody believe that something is true
باور داشتن و متمعن کردن و متقاعد کردن و قانع کردن

رو به رو کردن



کلمات دیگر: