کلمه جو
صفحه اصلی

get out of

انگلیسی به فارسی

رفتن


پیچاندن، از زیر کار در رفتن


خارج شدن


مترادف و متضاد

Leave, exit or become free of


Circumvent some obligation entirely


Leave or exit a place


پیشنهاد کاربران

Leave or go out of a place

خلاص شدن
از زیر کاری در رفتن

از زیر کار در رفتن

کسی یا چیزی را پیچوندن

از زیر انجام کاری در رفتن

خارج شدن از جایی؛I couldn't get out of there
پیچوندنکسی؛I couldn't get out of him

خلاص شدن از، در رفتن از زیر بار انجام کاری ( پیچوندن )

پیچوندن

در رفتن از کاری که باید انجامش داد

مردن ، تاب نیاوردن

نپذیرفتن

خلاص شدن فارغ شدن

اجتنباب از کاری که نمخواهی انجام دهی بخصوص با عذر و بهانه اوردن

get ( something ) out of ( something )
به دست آوردن حاصل یا نتیجه یا منفعت از چیزی

رهایی شدن

to stop doing something or being involved in something

کنار گذاشتن ( یه کار یا فعالیت )


I wanted to get out of teaching.
خواستم تدریس رو کنار بذا م.


Lately I've gotten out of reading novels.
اخیرا خوندن رمان رو کنار گذاشتم.

پیاده شدن از ماشین و ون و غیره
، دست از فعالیت یا عادتی روزانه برداشتن،
کسی رو وادار به اعتراف یا گفتن حقیقتی یا دادن اطلاعات کردن
، وادار کردن کسی به دادن چیزی به شما،
لذت بردن، حال کردن، یا سود بردن از چیزی
کمک کردن به کسی برای اجتناب و دوری از انجام کاری

در رفتن ( از انجام کاری )
I wish I could get out of ( going to ) that wedding

به تدریج ترک کردن
Get out of bad habits

پیچوندن یا دس به سر کردن

شانه خالی کردن، از زیر بار مسئولیت در رفتن


I "get out of " bed about 7 o’clock every morning.

من هر روز صبح ساعت 7 از خواب بیدار میشم

بیرون راندن و دست از کاری برداشتن

از زیر کاری در رفتن ؛ ترک کردن ( عادت )

# I reckon her backache was just a way of getting out of the housework
# If I can get out of going to the meeting tonight I will
# I must get out of the habit of being late
# If you get out of a routine, it's very hard to get back into it


کلمات دیگر: