کلمه جو
صفحه اصلی

politician


معنی : سیاستمدار، سایس، سیاست باز، اهل سیاست
معانی دیگر : سیاست چی، اهل زدوبند، دولتمرد، وارد در سیاست

انگلیسی به فارسی

سیاستمدار، اهل سیاست، وارد در سیاست، سیاست باز، اهل زدوبند


سیاستمدار، سیاست باز، اهل سیاست، سایس


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a person engaged in party politics.

- Have the politicians decided on their candidate yet?
[ترجمه ا.ا.ا.ا.ا.ا] تا به حال سیاستمداران در مورد نامزدی خود تصمیم گرفته اند؟
[ترجمه ترگمان] آیا سیاستمداران در مورد نامزدی خود تصمیم گرفته اند؟
[ترجمه گوگل] آیا سیاستمداران هنوز بر روی نامزد خود تصمیم گرفته اند؟

(2) تعریف: a person who holds political office.

- The politician said she would support the bill in Congress.
[ترجمه ترگمان] این سیاست مدار گفت که او از این لایحه در کنگره حمایت خواهد کرد
[ترجمه گوگل] سیاستمدار گفت که او از این لایحه در کنگره حمایت می کند

(3) تعریف: a person who uses questionable means to attain power within a group.

- He's a politician and knows very well how to cajole.
[ترجمه ترگمان] او یک سیاست مدار است و می داند چگونه چاپلوسی کند
[ترجمه گوگل] او یک سیاستمدار است و خیلی خوب می داند که چطور باید بمیرد

• statesman, someone involved in politics
a politician is a person whose job is in politics, especially a member of parliament.

مترادف و متضاد

person pursuing or occupying elective office


سیاستمدار (اسم)
diplomat, politician, statesman, pol

سایس (اسم)
governor, ruler, sovereign, diplomat, politician, statesman, hakim

سیاست باز (اسم)
politician

اهل سیاست (اسم)
politician

Synonyms: baby-kisser, boss, chieftain, congressperson, democrat, grandstander, handshaker, lawmaker, leader, legislator, member of Congress, member of parliament, officeholder, office seeker, orator, partisan, party member, president, public servant, republican, senator, speaker, statesperson, whistle-stopper


جملات نمونه

1. a politician who is out of tune with the times
سیاستمداری که با زمانه هماهنگ نیست

2. a politician who transgresses should not be reelected
سیاستمداری که از حد خود تجاوز می کند نباید دوباره انتخاب شود.

3. a politician who tries to woo the public with flattery
سیاستمداری که می کوشد با چاپلوسی عامه را جلب کند

4. a politician who wants to keep the favor of the people
سیاست بازی که می خواهد نظر مساعد مردم را حفظ کند

5. a glib politician
سیاست مدار چرب زبان

6. a radical politician
سیاست مدار افراط گرای

7. a wary politician
یک سیاستمدار محتاط

8. an astute politician
سیاستمدار زیرک

9. an influential politician
سیاستمدار ذی نفوذ

10. an intuitive politician
سیاستمدار سهشگر

11. an old politician with fusty ideas
سیاست باز پیر با عقاید پوسیده

12. an opportunistic politician
سیاستمدار فرصت طلب

13. churchill was a canny politician
چرچیل سیاستمدار زبردستی بود.

14. he is a chameleonic politician
او سیاستمداری دمدمی مزاج است.

15. he was a crafty politician
او سیاست باز فریبکاری بود.

16. an old man as well as an old politician
پیرمردی که در سیاست هم کهنه کار است

17. to survive in this bank, you need to be a politician
برای دوام آوردن در این بانک باید اهل زدوبند باشی.

18. She is a shrewd politician who wants to avoid offending the electorate unnecessarily.
[ترجمه ترگمان]او سیاستمداری زیرک است که می خواهد از رنجاندن مردم بدون دلیل اجتناب کند
[ترجمه گوگل]او یک سیاستمدار قوی است که می خواهد بدون نیاز به نفوذ به رای دهندگان را اجتناب کند

19. The politician was ousted from office by a vote from members of his own party.
[ترجمه ترگمان]این سیاست مدار با رای اعضای حزب خود برکنار شد
[ترجمه گوگل]از سوی اعضای حزب خود، سیاستمدار از طریق رأی منصوب شد

20. The politician was at the pinnacle of his fame.
[ترجمه ترگمان]سیاست مدار در اوج شهرت خود بود
[ترجمه گوگل]سیاستمدار در اوج شهرت بود

21. A scrupulous politician would not lie about her business interests.
[ترجمه ترگمان]یک سیاست مدار سرسخت در مورد علایق تجاری خود دروغ نمی گفت
[ترجمه گوگل]یک سیاستمدار دقیق درباره منافع تجاری خود دروغ نمی گوید

22. The mayor is a skilled politician.
[ترجمه ترگمان]شهردار یک سیاست مدار ماهر است
[ترجمه گوگل]شهردار یک سیاستمدار ماهر است

23. As a politician, he knows how to manipulate public opinion.
[ترجمه ترگمان]او به عنوان یک سیاست مدار می داند چگونه افکار عمومی را دستکاری کند
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک سیاستمدار می داند که چگونه با افکار عمومی دستکاری می کند

To survive in this bank, you need to be a politician.

برای دوام آوردن در این بانک باید اهل زدوبند باشی.


The politician was at the pinnacle of his fame

سیاستمدار در اوج شهرت خود قرار داشت


پیشنهاد کاربران

سیاستمدار

سیاست مدار، سیاست باز

A pirson who works in government
سیاست مدار

سیاستمدار، سیاست دوست

سیاست باز
سیاست مدار


کلمات دیگر: