کلمه جو
صفحه اصلی

go in for


(عامیانه) عادت داشتن، کردن

انگلیسی به فارسی

انتخاب کردن شغل


امتحان دادن، وارد رقابت شدن


دوست داشتن، علاقه داشتن


انگلیسی به انگلیسی

• dedicate time to, show an interest for; engage in, take part in

مترادف و متضاد

To take an exam or enter a competition


Like (have an interest in)


Make a career choice


جملات نمونه

1. Are you planning to go in for the 100 metres race?
[ترجمه eli.zk] آیا برای رقابت در مسابقه دو صد متر برنامه ریزی میکنی؟
[ترجمه ahmad] are you planning to take part in the racing competition
[ترجمه ترگمان]آیا برای مسابقه ۱۰۰ متر برنامه ریزی می کنید؟
[ترجمه گوگل]آیا شما در حال برنامه ریزی برای رفتن به مسابقه 100 متر هستید؟

2. They go in for tennis and bowls.
[ترجمه ترگمان]آن ها برای تنیس و کاسه دست و پنجه نرم می کنند
[ترجمه گوگل]آنها برای تنیس و کاسه ها می روند

3. I go in for stamp collecting and judo.
[ترجمه محمدجواد امیری پور] منبه جمع آوری تمبر و جودو علاقه دارم
[ترجمه ترگمان] من میرم تمبر جمع کنم و جودو بعدش عوض کنم
[ترجمه گوگل]من برای جمع آوری تمبر و جودو وارد می شوم

4. They wanted me to go in for film work.
[ترجمه ترگمان]آن ها از من خواستند تا برای کار فیلم به آنجا بروم
[ترجمه گوگل]آنها می خواستند به کار فیلم بپردازم

5. He should go in for accounting because he has a good head for figures.
[ترجمه ترگمان]او باید در حسابداری شرکت کند چرا که برای ارقام سر و کار خوبی دارد
[ترجمه گوگل]او باید برای حسابداری وارد عمل شود زیرا او برای ارقام خوبی دارد

6. Many people go in for golf.
[ترجمه محمدجواد امیری پور] بسیاری از مردم با بازی گلف علاقه دارند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم برای بازی گلف می روند
[ترجمه گوگل]بسیاری از مردم برای گلف می روند

7. I go in for all the competitions.
[ترجمه ترگمان]من برای تمام رقابت ها راه می روم
[ترجمه گوگل]من برای تمام مسابقات می روم

8. I don't go in for public displays of affection.
[ترجمه ترگمان]من برای نمایش احساسات عمومی نمی روم
[ترجمه گوگل]من برای نشان دادن عواطف عمومی نمی روم

9. I suppose I could go in for advertising.
[ترجمه ترگمان]فکر کنم بتونم برای تبلیغات برم
[ترجمه گوگل]فکر می کنم می توانم تبلیغ کنم

10. This is not a hobby you should go in for unless you have plenty of money.
[ترجمه ترگمان]این سرگرمی نیست که باید بروی، مگر اینکه پول زیادی داشته باشی
[ترجمه گوگل]این یک سرگرمی نیست که باید برایش بپردازید مگر اینکه مقدار زیادی پول داشته باشید

11. His brother doesn't go in for sports.
[ترجمه ترگمان]برادرش برای ورزش نمی رود
[ترجمه گوگل]برادرش برای ورزش نیست

12. I go in for judo.
[ترجمه محمدجواد امیری پور] من به جودو علاقه دارم
[ترجمه ترگمان]من میرم judo
[ترجمه گوگل]من برای جودو می روم

13. She doesn't go in for team games.
[ترجمه محمدجواد امیری پور] او به بازی های تیمی علاقه ای ندارد
[ترجمه ترگمان]او برای بازی های تیمی به اینجا نمی رود
[ترجمه گوگل]او برای بازی های تیمی نمی رود

14. Young people should never simply go in for material comforts.
[ترجمه ترگمان]جوانان هرگز نباید به راحتی به وسایل راحتی مادی بروند
[ترجمه گوگل]جوانان هرگز نباید به راحتی برای لذتهای مادی وارد شوند

15. I don't go in for serious boyfriends.
[ترجمه ترگمان]من دنبال دوست پسرهای جدی نمی شوم
[ترجمه گوگل]من برای دوست پسر جدی وارد نمی شوم

پیشنهاد کاربران

داوطلب چیزی شدن

Enjoy
Compete

شرکت کردن، پرداختن به، مشغول شدن به

حمایت کردن، طرفداری کردن
انتخاب شغل یا حرفه

به چیزی علاقه داشتن به عنوان سرگرمی
She doesn't go in for team sports

take part in a race or take an exam.


کلمات دیگر: