1. If you can use a word correctly, there is a good chance that you comprehend it.
اگر بتوانی واژه ای را درست استفاده کنی، به احتمال قوی آن را فهمیده ای
2. You need not be a pauper to comprehend fully what hunger is.
لازم نیست که فقیر باشید تا کاملاً بفهمید گرسنگی یعنی چه
3. My parents say that they cannot comprehend today's music.
خانواده ام می گویند که نمی توانند آهنگ های امروزی را درک کنند
4. some people vilify what they can't comprehend
برخی از مردم از آنچه که نمی توانند درک کنند بدگویی می کنند.
5. this is a problem which i can't comprehend
این مسئله ای است که من از درک آن عاجزم.
6. She cannot comprehend the extent of the disaster.
[ترجمه ترگمان]او نمی تواند میزان فاجعه را درک کند
[ترجمه گوگل]او نمیتواند میزان فاجعه را درک کند
7. The child read the story but did not comprehend its meaning.
[ترجمه ترگمان]بچه داستان را خواند، اما معنی آن را نمی فهمید
[ترجمه گوگل]کودک داستان را خواند اما معنای آن را درک نمی کرد
8. I fail to comprehend their attitude.
[ترجمه ترگمان]من از طرز رفتار آن ها سر در نمی آورم
[ترجمه گوگل]من نتوانستم نگرش آنها را درک کنم
9. It was impossible to comprehend the full scale of the disaster.
[ترجمه ترگمان]محال بود بتوان آن فاجعه را درک کرد
[ترجمه گوگل]مقیاس کامل فاجعه را نمی توان درک کرد
10. She failed to comprehend the seriousness of the situation.
[ترجمه ترگمان]او نمی توانست درک کند که اوضاع از چه قرار است
[ترجمه گوگل]او موفق به درک جدی بودن وضعیت نشد
11. I cannot comprehend how you could have been so stupid.
[ترجمه ترگمان]نمی فهمم چه طور تونستی این قدر احمق باشی
[ترجمه گوگل]من نمی توانم درک کنم که چگونه می توانستم آنقدر احمق باشم
12. The judge said that it was difficult to comprehend why the police acted so in this matter.
[ترجمه ترگمان]قاضی اظهار داشت که درک این مساله دشوار است که چرا پلیس این کار را در این زمینه انجام داده است
[ترجمه گوگل]قاضی گفت که دشوار است که درک کنیم که چرا پلیس در این زمینه عمل کرده است
13. I did not comprehend his meaning.
[ترجمه ترگمان]مقصود او را نفهمیدم
[ترجمه گوگل]من معنای خود را درک نمی کردم
14. It is difficult to comprehend the sheer scale of the suffering caused by the war.
[ترجمه ترگمان]درک مقیاس محض درد ناشی از جنگ مشکل است
[ترجمه گوگل]دشوار است که مقیاس وسیع رنج های ناشی از جنگ را درک کنید
15. It may be hard to comprehend how much this gift means for my country.
[ترجمه ترگمان]ممکنه خیلی سخت باشه که بفهمیم این هدیه برای کشور من چقدر ارزش داره
[ترجمه گوگل]ممکن است دشوار درک کند که این هدیه برای کشور من چقدر است
16. I did not fully comprehend what had happened.
[ترجمه ترگمان]من کاملا نفهمیدم که چه اتفاقی افتاده است
[ترجمه گوگل]من نمی دانستم چه اتفاقی افتاده است
17. Whenever she failed to comprehend she invariably laughed.
[ترجمه ترگمان]هر بار که موفق می شد درک کند، همیشه می خندید
[ترجمه گوگل]هر وقت او نتوانست درک کند، او هرگز خندید
18. She could not comprehend how someone would risk people's lives in that way.
[ترجمه ترگمان]او نمی توانست درک کند که چگونه ممکن است کسی زندگی مردم را به خطر بیندازد
[ترجمه گوگل]او نمیتوانست درک کند که چطور کسی در زندگی افراد را در معرض خطر قرار میدهد
19. It is difficult to comprehend how far away the stars are.
[ترجمه ترگمان]درک این که چقدر از ستاره ها دور هستند دشوار است
[ترجمه گوگل]دشوار است که فهمیدن ستاره ها چقدر دور است