مسئولیت چیزی را در دست داشتن، تقصیر چیزی را به عهده گرفتن
answer for
انگلیسی به فارسی
ضمانت کردن
چیزی را ضمانت کردن، به شخصیت کسی گواهی دادن
پاسخ برای
انگلیسی به انگلیسی
• be responsible for -, suffer the consequences for -
مترادف و متضاد
Be held responsible for; to take the blame for something
Synonyms: be responsible for, take the blame for, accept the responsibility for, pay for, atone for, account for, explain, justify
Guarantee
Vouch for (someone); to attest to the character of (someone)
جملات نمونه
1. I will answer for my friend.
[ترجمه ترگمان]من به دوست خود جواب خواهم داد
[ترجمه گوگل]من برای دوستم جواب خواهم داد
[ترجمه گوگل]من برای دوستم جواب خواهم داد
2. This will answer for a chisel.
[ترجمه ترگمان]این کار برای اسکنه می تواند جواب دهد
[ترجمه گوگل]این برای یک اسکناس جواب خواهد داد
[ترجمه گوگل]این برای یک اسکناس جواب خواهد داد
3. He must be made to answer for his terrible crimes.
[ترجمه ترگمان]او باید برای جنایات هولناک او پاسخ داده شود
[ترجمه گوگل]او باید برای جنایات وحشتناکش پاسخ دهد
[ترجمه گوگل]او باید برای جنایات وحشتناکش پاسخ دهد
4. I agree, but I can't answer for my colleagues.
[ترجمه ترگمان]موافقم، اما نمی توانم به همکارانم جواب بدهم
[ترجمه گوگل]من موافق هستم، اما من نمی توانم برای همکارانم پاسخ دهم
[ترجمه گوگل]من موافق هستم، اما من نمی توانم برای همکارانم پاسخ دهم
5. I will answer for it that he will accomplish the task.
[ترجمه ترگمان]من جواب خواهم داد که او این کار را انجام خواهد داد
[ترجمه گوگل]من برای آن پاسخ خواهم داد که او این کار را انجام خواهد داد
[ترجمه گوگل]من برای آن پاسخ خواهم داد که او این کار را انجام خواهد داد
6. Anne says she can answer for his ability to do the job well.
[ترجمه ترگمان]آن می گوید که می تواند به توانایی اش در انجام این کار پاسخ دهد
[ترجمه گوگل]آن می گوید که می تواند برای توانایی خود برای انجام کار به خوبی پاسخ دهد
[ترجمه گوگل]آن می گوید که می تواند برای توانایی خود برای انجام کار به خوبی پاسخ دهد
7. I'll answer for it that this man is honest.
[ترجمه مهرداد مهرورز] بخاطر صداقت ان مرد من پاسخگو خواهم بود.
[ترجمه ترگمان]جواب می دهم که این مرد درستکار است[ترجمه گوگل]من برای آن جواب می دهم که این مرد صادق است
8. The bus driver should answer for the safety of the passengers.
[ترجمه ترگمان]راننده اتوبوس باید به ایمنی مسافران پاسخ دهد
[ترجمه گوگل]راننده اتوبوس باید ایمنی مسافران را پاسخ دهد
[ترجمه گوگل]راننده اتوبوس باید ایمنی مسافران را پاسخ دهد
9. This tool will answer for our needs.
[ترجمه ترگمان]این ابزار پاسخگوی نیازهای ما خواهد بود
[ترجمه گوگل]این ابزار برای نیازهای ما پاسخ خواهد داد
[ترجمه گوگل]این ابزار برای نیازهای ما پاسخ خواهد داد
10. I will answer for her safety.
[ترجمه ترگمان]من به جای امن او جواب خواهم داد
[ترجمه گوگل]من برای ایمنی او جواب خواهم داد
[ترجمه گوگل]من برای ایمنی او جواب خواهم داد
11. He will have to answer for his misdeeds in a court of law.
[ترجمه ترگمان]او باید به سزای عملش در دادگاه قانون پاسخ دهد
[ترجمه گوگل]او باید به خاطر اتهاماتش در دادگاه قانون پاسخ دهد
[ترجمه گوگل]او باید به خاطر اتهاماتش در دادگاه قانون پاسخ دهد
12. He didn't answer for fear of hurting her.
[ترجمه ترگمان]او به خاطر ترس از صدمه زدن به او جواب نداد
[ترجمه گوگل]او برای ترس از آسیب زدن به او پاسخ نمی داد
[ترجمه گوگل]او برای ترس از آسیب زدن به او پاسخ نمی داد
13. She has a lot to answer for.
[ترجمه ترگمان]او چیزهای زیادی برای پاسخ دادن دارد
[ترجمه گوگل]او برای پاسخ دادن به بسیاری از اوقات بسیار مفید است
[ترجمه گوگل]او برای پاسخ دادن به بسیاری از اوقات بسیار مفید است
14. She didn't answer for the simple reason that she couldn't think of anything to say.
[ترجمه ترگمان]او به دلیل ساده ای پاسخ نداد که او نمی توانست چیزی برای گفتن پیدا کند
[ترجمه گوگل]او به این دلیل ساده که نمی توانست چیزی را بگوید، جواب نمی داد
[ترجمه گوگل]او به این دلیل ساده که نمی توانست چیزی را بگوید، جواب نمی داد
15. I expect parents to answer for their children's behaviour.
[ترجمه ترگمان]من انتظار دارم که والدین به رفتار کودکانشان پاسخ دهند
[ترجمه گوگل]انتظار می رود والدین برای رفتار فرزندانشان پاسخ دهند
[ترجمه گوگل]انتظار می رود والدین برای رفتار فرزندانشان پاسخ دهند
پیشنهاد کاربران
پاسخگو بودن برای کار بدی یا اشتباه
پاسخگو بودن
مسئول بودن
تاوان دادن، سزای کاری رو دادن
از طرف کسی حرف زدن
تاوان دادن، سزای کاری رو دادن
از طرف کسی حرف زدن
کلمات دیگر: