کلمه جو
صفحه اصلی

thirsty


معنی : خشک، مشتاق، بی آب، تشنه، عطش دار
معانی دیگر : خواهان، آرزومند، (گیاه و زمین و غیره) خشک، (عامیانه) تشنگی آور، عطش آور

انگلیسی به فارسی

تشنه، خشک، مشتاق، عطش دار، بی آب


تشنه، عطش دار، خشک، بی اب، مشتاق


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: thirstier, thirstiest
مشتقات: thirstily (adv.), thirstiness (n.)
(1) تعریف: experiencing thirst; needing to drink.
متضاد: sated, satiated
مشابه: dry, parched

(2) تعریف: needing water or moisture; dry; arid.
مترادف: parched
مشابه: arid

(3) تعریف: craving or eager (usu. fol. by for).
متضاد: sated, satiated
مشابه: avid, eager

- thirsty for new experiences
[ترجمه ترگمان] تشنه تجربیات جدید
[ترجمه گوگل] تشنه برای تجربیات جدید

(4) تعریف: (informal) giving rise to thirst.

• feeling the need to drink
if you are thirsty, you feel the need to drink something.
thirsty is used to describe activities that make you thirsty.

مترادف و متضاد

خشک (صفت)
barren, abstract, dry, arid, withered, waterless, hollow, sere, thirsty, droughty, jejune, severe, sec, brut, husky

مشتاق (صفت)
anxious, impatient, willing, longing, strenuous, earnest, studious, keen, agog, solicitous, eager, enthusiastic, aspiring, avid, wistful, desirous, appetent, fond, thirsty, lickerish, athirst, hungry, breathless, fervid, full of desire, perfervid, raring, wishful

بی آب (صفت)
dry, waterless, anhydrous, thirsty, droughty

تشنه (صفت)
thirsty, athirst

عطش دار (صفت)
thirsty

dry, desirous (especially for liquid)


Synonyms: agog, anxious, appetent, ardent, arid, athirst, avid, bone-dry, breathless, burning, cottonmouthed, craving, crazy for, dehydrated, droughty, dry as dust, dying for, eager, greedy, hankering, hungry, impatient, inclined, itching for, juiceless, keen, longing, lusting, parched, partial to, sapless, thirsting, waterless, wild for, yearning


Antonyms: moist, quenched, satisfied, wet


جملات نمونه

1. thirsty work
کار عطش انگیز

2. the thirsty man drank water glassful after glassful
مرد تشنه لیوان لیوان آب می خورد.

3. the thirsty old man gulped down the water appreciatively
پیرمرد تشنه آب را با قدردانی سرکشید.

4. he is thirsty for fame and glory
آرزومند شهرت و افتخار است.

5. he is thirsty for knowledge
او تشنه ی دانش است.

6. to be thirsty
تشنه بودن

7. the lolling stalks of those thirsty flowers
ساقه های خمیده ی آن گل های تشنه

8. water sinks rapidly into the thirsty ground
آب به تندی در زمین خشک فرو می رود.

9. running in the sun made her thirsty
دوندگی در آفتاب او را تشنه کرد.

10. She was so thirsty that she drank down one glass of water after another.
[ترجمه ترگمان]آن قدر تشنه بود که یک لیوان آب پس از دیگری نوشید
[ترجمه گوگل]او خیلی تشنه بود که یک لیوان آب را بعد از دیگری نوشید

11. They were hungry and thirsty.
[ترجمه ترگمان]گرسنه و تشنه بودند
[ترجمه گوگل]آنها گرسنه و تشنه بودند

12. I often feel thirsty when it's very hot.
[ترجمه ترگمان]وقتی هوا گرم است اغلب احساس تشنگی می کنم
[ترجمه گوگل]وقتی خیلی داغ است، احساس تشنگی می کنم

13. The team is thirsty for success.
[ترجمه ..] تیم تشنه موفقیت است
[ترجمه ترگمان]تیم تشنه موفقیت است
[ترجمه گوگل]تیم تشنه موفقیت است

14. I felt/was hot and thirsty after my game of squash.
[ترجمه ترگمان]بعد از بازی my احساس گرما و تشنگی می کردم
[ترجمه گوگل]بعد از بازی منچستر، احساس / گرم و تشنه بود

15. The thirsty animals headed for the water.
[ترجمه ترگمان]حیوانات تشنه به طرف آب حرکت کردند
[ترجمه گوگل]حیوانات تشنه به آب می روند

16. She was so thirsty that she drank a carton of orange juice.
[ترجمه ترگمان]او آنقدر تشنه بود که یک قوطی آب پرتقال نوشید
[ترجمه گوگل]او خیلی تشنه بود که یک کارتن آب پرتقال می ریخت

Running in the sun made her thirsty.

دوندگی در آفتاب او را تشنه کرد.


He is thirsty for fame and glory.

آرزومند شهرت و افتخار است.


Water sinks rapidly into the thirsty ground.

آب به‌تندی در زمین خشک فرو‌می‌رود.


thirsty work

کار عطش‌انگیز


to be thirsty

تشنه بودن


پیشنهاد کاربران

I'm thirsty= I'm parched
خیلی تشنه ام

هم معنی تشنه آب میده و هم معنی تشنه توجه دیگران بودن.

به معنی اشتیاق به سکس با دختر میباشد

تو رابطه جنسی معنایی که میده اینان:
فشار آوردن برای سکس کردن، مشتاق سکس بودن، عطش سکس داشتن، بیش از حد سکس خواستن. . .

تشنه لب. [ ت ِ ن َ / ن ِ ل َ ] ( ص مرکب ) عطشان و سوخته لب. ( ناظم الاطباء ) :
دوستان تشنه لب را زیر خاک
از نسیم جرعه دان یاد آورید.
خاقانی.
من گل خون به دهان آمده و تشنه لبم
بر گل تشنه، گه ژاله هوایید همه.
خاقانی.
تشنه لب بر در دریا چو صدف
سر و تن بی سپری خواهم داشت.
خاقانی.
رطب بر خوان رطب خواری نه بر خوان
سکندر تشنه لب بر آب حیوان.
نظامی.
من آن تشنه لب غمناک اویم
که او آب من و من خاک اویم.
نظامی.
بدو گفت نابالغی کای عجب
چو مردی، چه سیراب و چه تشنه لب.
( بوستان ) .
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت.
حافظ.
شاید که به آبی فلکت دست نگیرد
گر تشنه لب از چشمه ٔ حیوان به درآیی.
حافظ.
زینهار از آب آن عارض که شیران را از آن
تشنه لب کردی و گردان را در آب انداختی.
حافظ.


کلمات دیگر: